لوکهلغتنامه دهخدالوکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) مطلق آرد را گویند، خواه آرد گندم باشد و خواه آرد غیر گندم . || آردی را نیز گویند که گندم و نخود و آنچه از آن آرد کرده باشند بریان کرده باشند. (برهان ). آرد. پِسْت . (جهانگیری ) : من که مهر
لوکهفرهنگ فارسی عمید۱. آرد گندم یا جو.۲. آرد بریانکرده.۳. پنبهای که پنبهدانه را از آن جدا کرده باشند.
لوکهفرهنگ فارسی معین(کِ یا کَ) 1 - آرد (مطقاً). 2 - آردی که از گندم و نخود بریان شده به دست آید؛ آرد پست .
لوقةلغتنامه دهخدالوقة. [ ق َ ] (ع اِ) پاره ٔ مسکه . مسکه . || مسکه ٔ با خرمای تر آمیخته . || روغن با خرمای تر آمیخته . (منتهی الارب ). || روغن تازه .
لوکه کشیدنلغتنامه دهخدالوکه کشیدن . [ ک َ / ک ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) ناله کردن سگ و گربه و مانند آن .
لوکه کشیدنلغتنامه دهخدالوکه کشیدن . [ ک َ / ک ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) ناله کردن سگ و گربه و مانند آن .
لفکهلغتنامه دهخدالفکه . [ ] (اِخ ) نام قصبه ٔ مرکز ناحیتی به همین نام در سنجاق ارطغرل از ولایت خداوندگار در فضای مرکزی سنجاق مذکور، واقع در 36هزارگزی شمال بیله جک است . در ساحل چپ نهر سقریه ، کنار خط آهنی که از حیدرپاشا به آنقره میرود و <span class="hl" dir="
پیزهلغتنامه دهخداپیزه . [ زِ ] (اِخ ) نام ایالتی به ایتالیا و آن از طرف شمال به ایالت لوکه و از طرف مشرق به ایالت فلورانس و سیانه و از جانب جنوب به ایالت گروستو و از سوی مغرب بدریای لیگوریا محدود و محاط میباشد. شهر لیوورنو با نقاط همجوارش در این ساحل واقع شده لیکن اداره اش مجزاست . مساحت آن <
آردلغتنامه دهخداآرد. (اِ) نرمه و آس کرده یا نرم کوفته ٔ حبوب چون جو و گندم و برنج و نخود و باقلا. دقیق . طحین . طحن . آس . پِسْت . لوکه : گیا همچو دانه ست و ما آرد اوچو بندیشی و این جهان آسیاست . ناصرخسرو.بی آرد می شود بسوی خانه ز
لولهلغتنامه دهخدالوله . [ لو ل َ / ل ِ ] (اِ) انبوب . نایژه . قصب . قصبه . اَنبوبه . نایزه . تنبوشه . تنوره . مِبْزَل . مِبزَلَه . ماشوره . (برهان ). ناوه ٔ کوزه . (آنندراج ). هر چیز میان کاواک دراز که گذرانیدن مایعی را به کار باشد. هر مجرای استوانه ای شکل .
لوکه کشیدنلغتنامه دهخدالوکه کشیدن . [ ک َ / ک ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) ناله کردن سگ و گربه و مانند آن .
زالوکهلغتنامه دهخدازالوکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) غلوله ٔ کمان گروهه که از گل سازند و آن را زالوک نیز گویند، غالوک نیز دیده شده و اصح است . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).