لچرلغتنامه دهخدالچر. [ ل َ چ َ ] (ص ) لئیم . خسیس . سخت ممسک و پست (در تداول عامه ). پست . دنی . || سخت چرکین . چرکین . || که از لوث و چرک نیندیشد.
لور و لرلغتنامه دهخدالور و لر. [ رُ ل َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) زمین سیلاب کنده در گذر سیل : گر سبکباری مترس از راه ناهموار از آنک بهترین میدان تک خرگوش را لور و لر است . امیرخسرو.رجوع به لر و لور شود.
لرلغتنامه دهخدالر. [ ل ُ ] (اِخ ) (ایل ...) نام قبیله ای از ایرانیان . طایفه ای از ایرانیان چادرنشین . طایفه ای از صحرانشینان و مردم قهستان . (برهان ). نام طایفه ای است از مردم صحرانشین . (جهانگیری ). لر و یا لور نام عشیرتی است بزرگ از عشایر کرد. رجوع به لرستان شود. (قاموس الاعلام ترکی ). گ
چلرلغتنامه دهخداچلر. [ چ ِ ل َ ] (اِ) قسمی درخت . نامی است که در نوز مازندران به «الاش » و «راش » دهند. نامی که در «نور» به «فاگوس سیلواتیکا» دهند. نبع. درختی است که چوب آن برای ساخت پارو و دسته ٔ بیل یا برای سوخت استعمال می شود و در جنگلهای ایران از آن موجود است و برای کاغذسازی نیز مفید می
گلیگرلغتنامه دهخداگلیگر. [ گ ِ گ َ ] (ص مرکب ) (از: گل (بکسر اول ) + ی [ واسطه ] + گر، پسوند شغل ). (فرهنگ رشیدی ) (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گلگارو بنا. (برهان ). گلکار. (فرهنگ رشیدی ) : زمانه هست به دولتسرای تو معمارچو آفتاب و مهش صد گلیگر و مزدور. <
گیچلرلغتنامه دهخداگیچلر. [ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نازلو بخش ارومیه . واقع در 18500گزی شمال خاوری ارومیه و 2500گزی خاور شوسه ٔ ارومیه به سلماس . محلی جلگه و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 365</span
کثیففرهنگ مترادف و متضاد۱. آلوده، پلید، چرکآلود، چرکین، ریمآلود، لچر، ملوث، ناپاک، نجس ۲. غیرشفاف، متکاثف ≠ نظیف
ویلچرفرهنگ فارسی معین(چِ) [ انگ . ] (اِ.) صندلی چرخ داری که از آن برای کمک به حرکت و جابه جایی بیماران و معلولان استفاده می شود، چرخک . (فره ).