لک ولکفرهنگ فارسی عمیدکُند؛ آهسته.⟨ لکولک کردن: (مصدر لازم) [عامیانه]۱. کند راه رفتن.۲. کاری را بهکندی انجام دادن.
چلک چلکلغتنامه دهخداچلک چلک . [ چ ِ ل ِ چ ِ ل ِ ] (اِ صوت ) آواز کفش های پاشنه خوابیده هنگام راه رفتن کسی که از این نوع کفش در پای دارد. نقل صوت کفش آنگاه که به سبکی و کاهلی روند. صدای کفش هایی از نوع نعلین به هنگام راه رفتن با آنها، چلیک چلیک ، چلپ چلپ . و رجوع به چلپ چلپ و چلیک چلیک شود.
چلیک چلیکلغتنامه دهخداچلیک چلیک . [ چ ِ چ ِ ] (اِ صوت مرکب ) صدای کفش های پاشنه خوابیده و نعلین به هنگام راه رفتن . چلک چلک . چلپ چلپ . صدای راه رفتن کسانی که نعلین و اقسام دیگر کفشهای پاشنه خوابیده به پادارند. صدای به زمین کشیدن پاشنه های کفش راحتی یا نعلین هنگام راه رفتن . و رجوع به چلک چلک و چل
لق لقلغتنامه دهخدالق لق . [ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ ارداک شهرستان مشهد، واقع در 21هزارگزی شمال مشهد. جلگه ، معتدل و دارای 293 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و مالداری و را
لک لکلغتنامه دهخدالک لک . [ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی مرکز دهستان بهمئی گرمسیر بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان ، واقع در 42000گزی خاور شوسه ٔ جایزان به آغاجاری . دشت ، گرمسیرو مالاریائی و دارای 100 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنج
لک و لکلغتنامه دهخدالک و لک . [ ل ِک ْ ک ُ ل ِ ] (اِ صوت ) حکایت آواز و صوت کفش آنکه آهسته و پیوسته رود.- لک و لک افتادن ؛ به این در و آن در یا لک و لک راه افتادن . یا لک ولک توی عالم و دنیا راه افتادن . بی سبب و غرض و فایدتی با دست تهی روی به قصدی آوردن : لک و لک را
دیر بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ل] دیر بودن، کار ازکار گذشتن دیر آمدن، تاخیر داشتن، تاخیر کردن، دیرکردن، دست بهدست کردن، جا ماندن دیرکردن، تأنی بهخرج دادن، استخاره کردن، درنگ کردن، فس فس کردن، لفت دادن، اینپاآنپا کردن، لکولک کردن، بهتعویق انداختن▼ زیادی ماندن، طول دادن، آهسته رفتن، فرصت را از دست دادن دیر و زود د
لکلغتنامه دهخدالک . [ ل َ ] (اِ) نقطه ای از میوه که فاسد شده باشد. || قطره ٔ رنگین بر جامه یاکاغذی یا دیواری و جز آن . نقطه ای به رنگ دیگر بر چیزی . رنگ جزئی بر چیزی مخالف رنگ همه ٔ آن چیز خال که از چیزی بر جامه و غیره به رنگ دیگر غیر رنگ جامه افتاد: لک زدن انگور؛ روی به سرخی نهادن آن . آغا
لکلغتنامه دهخدالک . [ ل َک ک ] (ع مص ) زدن کسی را. || کوفتن . || مشت بر پشت گردن کسی زدن . || زدن و راندن و دور کردن . || باز و جدا کردن گوشت را از استخوان . (منتهی الارب ). || مهر شکستن ؟ (زوزنی ).
لکلغتنامه دهخدالک . [ ل َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از ایلات کرد ایران که در کلیائی کرمانشاه و همدان و اصفهان و کردستان و اسفندآباد و چهارکاوه و علی وردی مسکن دارند.
لکلغتنامه دهخدالک . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خدابنده لو از بخش قروه ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری گل تپه ،سر راه شوسه ٔ همدان به بیجار. کوهستانی ، سردسیر و دارای 200 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات . محص
دبیر فلکلغتنامه دهخدادبیر فلک . [ دَ رِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عطارد. (غیاث ) (برهان ). تیر.
داود ملکلغتنامه دهخداداود ملک . [ وو م َ ل ِ ] (اِخ ) از امرای سلطان جلال الدین سیورغتمش قراختائی است در کرمان . رجوع به حواشی تاریخ وزیری چ باستانی پاریزی ص 163 شود.
درلکلغتنامه دهخدادرلک . [ دِ ل ِ ] (اِ) جامه ٔ کوتاه قد آستین کوتاه پیش واز. (برهان ). جامه ٔ پیش باز آستین کوتاه . (آنندراج ) (انجمن آرا). درلیک . ترلک . ترلیک . لباچه . صدره . شاماکچه : باداقبای ملک به بالای قد تووآنگه بزیر دامن جاه تو درلکی .<p class="au