لکانهلغتنامه دهخدالکانه . [ ل َ ن َ / ن ِ ] (اِ) معرب آن لقانق ، و ظاهراً مصحف نکانه است که نقانق معرب آن است . رجوع به جهودانه در فرهنگ رشیدی شود. لکامه . روده ٔ گوسفند به گوشت آگنده و پخته . (برهان ). چرغنده . مالکانه . زونج . عصیب . روده ٔ گوسفند که به گوشت
لکانهفرهنگ فارسی عمید۱. تکۀ رودۀ گاو یا گوسفند که آن را از گوشت سرخکرده یا پیه پر کرده باشند؛ زونج؛ زویج؛ زونج: ◻︎ چو خر بیخرد زآنی اکنون که آنگه / بهمزد دبستان خریدی لکانه (ناصرخسرو: ۴۱).۲. آلت تناسل مرد.
لقانةلغتنامه دهخدالقانة. [ ل َ ن َ ] (ع اِمص ) تیزی . دریافت و زودفهمی . لقنة. لقن . (منتهی الارب ).
لقانیةلغتنامه دهخدالقانیة. [ ل َ ی َ ] (ع اِمص ) تیزی . دریافت و زودفهمی . لقانه . لقن . (منتهی الارب ).
لقیانةلغتنامه دهخدالقیانة. [ ل ُق ْ ن َ ] (ع مص ) دیدار کردن . (منتهی الارب ). لِقْی ْ. رجوع به لقی شود.
يَلْقَوْنَهُفرهنگ واژگان قرآناو را دیدار می کنند - به لقاء او مىرسند - او را ملاقات می کنند(عبارت " تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلَامٌ " یعنی : درود و تحيّت [خدا] بر آنان، روزى كه به لقاء او مىرسند سلام است)
لکامهلغتنامه دهخدالکامه . [ ل َ م َ / م ِ ] (اِ) روده ٔ گوسفند را گویند که آن را با گوشت و نخود و مصالح پر کرده و پخته باشند و آن را به عربی عُصیب خوانند. (برهان ). چرغند. لکانه . (جهانگیری ). || شرم مردم . (از برهان ).
رونجلغتنامه دهخدارونج . [ رَ وَ / رِ وَ ] (اِ) روده و امعای گوسفند را گویند که با گوشت و برنج و مصالح پر کرده باشند و به عربی عصیب خوانند. (برهان ) (آنندراج ). امعای گوسفند که به گوشت و برنج و ادویه پر کنند و آن را جرغند و جگرآگند و زونج نیز گویند. (فرهنگ خطی
مالکانهلغتنامه دهخدامالکانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) هفت مغز بود، حلوایی خشک است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 497). نام حلوایی است که از برنج پزند و آن در گیلان متعارف است و بعضی گویند حلوایی است خشک و آن از هفت مغز سازند که مغزبادام و
زلیبیالغتنامه دهخدازلیبیا. [ زِ / زُ ] (اِ) حلوایی است مشهور و عربان زلابیه گویند. (برهان ). شیرینی معروف و آن را زلابی و زلیبا و زلابیه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی از شیرینی که به هندی جلیبی گویند. (غیاث ): زلیبیه ؛ شیرینی معروف و زلابی و زلیبه و ز
مالکانهلغتنامه دهخدامالکانه . [ ل ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به مالک . درخور مالک . مخصوص مالک . آنمقدار از محصول که سهم مالک شود. حق مالک . || همچون مالک . در مقام مالک : اکنون چون صکوک و ملکیت به گواهان عدل ثابت می شود و در
مالکانهلغتنامه دهخدامالکانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) هفت مغز بود، حلوایی خشک است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 497). نام حلوایی است که از برنج پزند و آن در گیلان متعارف است و بعضی گویند حلوایی است خشک و آن از هفت مغز سازند که مغزبادام و
لکلکانهلغتنامه دهخدالکلکانه . [ ل ُ ل ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) برسری . زاید. پرداختی پس از پرداختی گزاف . اخذی دیگر پس از اخذی نامشروع . زیانی بر سر زیانی . خرجی زاید پس از خرجهای غیرضروری دیگری . مالی قلیل به ستم گرفته پس از مالی کثیر به ستم گرفته . زیانی خرد پس از ز
ملکانهلغتنامه دهخداملکانه . [ م َ ل ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) پادشاهانه . شاهانه . درخور شاهان . شایسته ٔ پادشاه : یکی از آن سیاه و دیگر دبیقیهای بغدادی بغایت نادر ملکانه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44</span