لگوفرهنگ فارسی معین(لِ گُ) [ انگ ] (اِ.)اسباب بازی به صورت قطعه های کوچک چوب ، فلز و مخصوصاً پلاستیک در شکل ها و رنگ های مختلف و قابل جفت شدن با یکدیگر برای ساختن بازیچه های گوناگون مثل خانه ، صندلی و....
لوـ لوlo-lo, lift-on lift-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه، بهویژه در کشتیهای بارگُنجی، که در آن از جرثقیل برای جابهجایی بار استفاده میشود
سحابی کلاینمن ـ لوKleinmann-Low Nebula, KL Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانمنبعی نیرومند و گسترده از تابش فروسرخ که در پشت سحابی جبار قرار دارد
پلیاتیلن کمچگالیlow-density polyethylene, LDPEواژههای مصوب فرهنگستانپلیاتیلن با چگالی حدود 0/912 تا 0/925 g/cm3
پلیاتیلن بسیارکمچگالیvery low density polyethylene, VLDPEواژههای مصوب فرهنگستانپلیاتیلن با چگالی 0/900 تا 0/915 g/cm3
لگورلغتنامه دهخدالگور. [ ل َ] (اِخ ) جمعی از صحرانشینانند که در حوالی هرات و سیستان می باشند. (برهان ) (انجمن آرا). طایفه ای از طوایف ناحیه ٔ مکران . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 100).
نگارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی لگو، قالب، طرح، گل، نقش، نقشونگار، اسلیمی، گلابتون، گل برجسته، شکل، طرح کلی ترنج، لچک ترنجی، بوته، ماهی، برگ، محرابی، محرماتی، گلدانی، گلافشان، شاهعباسی، ... ≠ قالی، فرش
لگورلغتنامه دهخدالگور. [ ل َ] (اِخ ) جمعی از صحرانشینانند که در حوالی هرات و سیستان می باشند. (برهان ) (انجمن آرا). طایفه ای از طوایف ناحیه ٔ مکران . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 100).
پهالگولغتنامه دهخداپهالگو. (اِخ ) نام نهری است در خطه ٔ بهار از کشور هندوستان که پس از طی 300 هزارگز وارد رود معروف گنگ میشود. (قاموس الاعلام ترکی ).
فضولگولغتنامه دهخدافضولگو. [ ف ُ ] (نف مرکب ) بیهوده گو. فضول . فضول آقا. فضول باشی . رجوع به مدخل ها در ردیف خود شود.
فالگولغتنامه دهخدافالگو. (نف مرکب ) فالگوی . آنکه فال زند و تعبیر کند و سرانجام آن را بگوید. فالگیر. فال زن . فالکباز : همان نیز گفتار آن فالگوکه گفت او بپیچد ز تخت تو رو. فردوسی .بسان فالگویانند مرغان بر درختان برنهاده پیش خویش
الگولغتنامه دهخداالگو. [ اُ ] (اِ) روبُر. مُدِل . || سرمشق . مُقتَدی ̍. اُسوَه . قدوه . مثال . نمونه .
الگوفرهنگ فارسی عمید۱. شکل چیزی که از کاغذ یا مقوا بریده باشند، مثل الگوی لباس که خیاط از روی آن پارچه را میبرد؛ روبُر؛ نمونه.۲. سرمشق؛ نمونه.