لیالیلغتنامه دهخدالیالی . [ ل َ ] (ع اِ) ج ِ لیل . او هو جمع لیلاة و هی اصل اللیل . (منتهی الارب ). شبها : تا به چشم شه نماید خوب روی روزگاراز لیالی بر رخ ایام زلف و خال باد. سوزنی .|| ج ِ لیلة. || ج ِ لیلی ، نام زنی . (منتهی الارب
چلالیلغتنامه دهخداچلالی . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از بخش دهلران شهرستان ایلام که در 33 هزارگزی شمال باختری دهلران و 31 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ دهلران به نصریان واقع است . کوهستانی و معتدل است و 30
چلالیلغتنامه دهخداچلالی . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) سبدی باشد که زنان پنبه ٔ گلوله کرده و ریسمان ریسیده را در آن نهند. (برهان ) (آنندراج ). سبدی که زنان پنبه ٔ گلوله کرده وریسمان ریسیده و جز آن در وی نهند. (ناظم الاطباء).
لیاللغتنامه دهخدالیال . [ ل َ ] (ع اِ) مخفف لیالی . ج ِ لیل . و رجوع به لیالی شود : نی نی نه هلالی تو که بر چرخ فضایل چون شمس و قمر زینت ایام و لیالی . سوزنی .|| فارسیان جمع لولو هم لیال آورده اند و این خلاف قیاس است . (آنندراج ).<
اخری اللیالیلغتنامه دهخدااخری اللیالی . [ اُ رَل ْ ل َ یا ] (ع ق مرکب )لاافعله اخری اللیالی ؛ هیچگاه این کار نخواهم کردن .