لیزلغتنامه دهخدالیز. (ص ) نسو. لغزان . املس . لغزناک . سخت هموار. مانند مرمری تراشیده و بر زمین نصب کرده که پای رونده بر آن لغزد. لغزاننده ، چنانکه زمین یخ بسته . لغزنده و نرم را گویند و هر چیز که با او لغزندگی و نرمی باشد. (برهان ). لغزنده : معده ٔ لیز و آب هندوانه .- ل
لیزفرهنگ فارسی عمید۱. زمین نمناک و لغزنده.۲. هر چیزی که رطوبت و لغزندگی داشته باشد.⟨ لیز خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه] سُر خوردن؛ لغزیدن.
لیز و ویلیزلغتنامه دهخدالیز و ویلیز. [ زُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بسیار لزج . سخت لزج ، چنانکه هندوانه ٔ زمستان بر او گذشته . لزج کریه منظر مانند درون هندوانه ٔ فاسد شده در آخر زمستان .
پورتوفلیزلغتنامه دهخداپورتوفلیز. [ پ ُ ت ُ ف ِ ] (اِخ ) نام قصبه ای در برزیل در ایالت سائوپاولو، واقع در 117 هزارگزی غربی پاولو. در ساحل چپ نهر تیته . دارای 9000 تن سکنه . (قاموس الاعلام ترکی ).
پیازلیزلغتنامه دهخداپیازلیز. (اِ مرکب ) نوعی از پیاز دشتی باشد و آن را به عربی بصل الزیز خوانند. منفعت آن بسیار است . (برهان ). بصل زیز.
چیزلیزلغتنامه دهخداچیزلیز. (اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است و معنی آن کالای کم و اندک بود. (جهانگیری ). چیز کم و اندک که به عربی بضاعت مزجات خوانند. (برهان ) (غیاث اللغات ) : چون بِه ْ از جان نیست جان باشد عزیزچون بِه ْ آمد نام جان شد چیزلیز.<p class="autho