آلیزندهلغتنامه دهخداآلیزنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) آنکه آلیزد از ستور. جفته انداز. جفتک زن : چو آلیزنده شددر مرغزاری نباشد بر دلش از بار باری . ابوشکور.قموص ؛ خر آلیزنده . (السامی فی الاسامی ). توسن .
آلیزندهفرهنگ فارسی عمید۱. جستوخیزکننده: ◻︎ چو آلیزنده شد در مرغزاری / نباشد بر دلش از باز باری (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۰).۲. اسب یا استر که جستوخیز کند و آلیز بزند.