برچفسانیدنلغتنامه دهخدابرچفسانیدن .[ ب َ چ َ دَ ] (مص مرکب ) برچسبانیدن . اکتان . لیق . لیقه . ملاحمه ؛ برچفسانیدن دو چیز باهم . (منتهی الارب ).
عیقلغتنامه دهخداعیق . [ ع َی ْ ی ِ ] (ع ص ) مرد نیک بازدارنده از حاجت و درنگی نماینده . عَیق . (منتهی الارب ). رجوع به عیق شود. || ضیق لیق عیق ؛ از اتباع است . (منتهی الارب ).
ضیقلغتنامه دهخداضیق . [ ض َی ْ ی ِ ] (ع ص ) تنگ . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء).گویند: ضیق لیق ؛ اتباع . (مهذب الاسماء) : خانه ٔ گهواره و ضیق مدارتا تواند کرد بالغ انتشار. مولوی .|| بخیل . (منتخب اللغات ).
باشلقلغتنامه دهخداباشلق .[ ل ِ ] (ترکی ، اِ) کلمه ٔ ترکی است [ از باش بمعنی سر و لیق حرف نسبت ]، کلاه پیوسته به شنل . (یادداشت مؤلف ). برنس . کلاهی که بر یقه ٔ جامه ای دوخته شده باشد. || کَلَّگی . (یادداشت مؤلف ) (دزی ج 1 ص 49</spa
درخور آمدنلغتنامه دهخدادرخور آمدن . [ دَ خوَرْ / خُرْ م َ دَ ] (مص مرکب ) شایسته بودن . سزاوار بودن . لایق بودن . مناسب بودن . متناسب افتادن . موافق افتادن . رفاء. لبق . موافقة.(دهار). وفاق . (ترجمان القرآن جرجانی ) : کم فضولی کن تو در ح