لیقهفرهنگ فارسی عمیدتکۀ نخ یا ابریشم بههمپیچیده که در دوات میگذارند و مرکب روی آن میریزند؛ لیف؛ لیق.
لیقهفرهنگ فارسی معین(قِ) [ ع . ] (اِ.) نخ ابریشم در هم پیچیده ای که در دوات می گذارند و مرکب را روی آن می ریزند.
لیقةلغتنامه دهخدالیقة. [ ل َ ق َ ] (ع مص ) لیق . لیقه انداختن در دوات و نیکو کردن سیاهی آن را. (منتهی الارب ). صوف و مانند آن در دوات کردن . (منتخب اللغات ). رجوع به لیق شود.
لیف دانلغتنامه دهخدالیف دان . (اِ مرکب ) دوات مرکب خوش نویسان را گویند و دوات شنجرف و صدف را نیز گفته اند. (آنندراج ).لیفه دان . و رجوع به لیقه ، لیفه دان و لیقه دان شود.
خوش سلیقهلغتنامه دهخداخوش سلیقه . [ خوَش ْ / خُش ْ س َ ق َ /ق ِ ] (ص مرکب ) خوش آرزو. (یادداشت مؤلف ). خوش ذوق .
سلیقهلغتنامه دهخداسلیقه . [ س َ ق َ ] (ع اِ) سرشت . طبیعت . طبع. نهاد. خصلت . (ناظم الاطباء). سرشت . طبیعت . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ).خوی . (مهذب الاسماء) (السامی ). در فارسی با خوش ، خوب ، بد، بی ، با و غیره ترکیب می سازد: خوش سلیقه ، بدسلیقه ، بی سلیقه ، کج سلیقه ، باسلیقه ، کم سلیق
ابوحلیقهلغتنامه دهخداابوحلیقه . [ اَ ح ُ ل َ ق َ ] (اِخ ) رشیدالدین یعقوب طیبی ، از احفاد داودبن متی معاصر ابن ابی اصیبعه . وفات 645 هَ . ق . رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 445 شود.
کج سلیقهلغتنامه دهخداکج سلیقه . [ ک َ س َ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) بد سلیقه . که انتخاب احسن نتواند. بی سلیقه . که حسن انتخاب ندارد. (یادداشت مؤلف ). که به گزینی نتواند.
قاتولیقهلغتنامه دهخداقاتولیقه . [ ت ُ ق َ ] (ص ، اِ) کاتولیک . تلفظ ترکی کاتولیکاء. رجوع به کاتولیک شود.