لیوهلغتنامه دهخدالیوه . [ لی وَ / وِ ] (ص ) فریبنده و چالاک . (آنندراج ). فریبنده و چاپلوس . لوس . ننر. مردم مزاح دوست . (برهان ). خنک و بی مزه . || صاحب آنندراج گوید: احمق و نادان و هرزه گو و هرزه گرد : بیدرد و ناتلنگ و تلنگی و لی
لیوهفرهنگ فارسی معین(وَ یا وِ) (ص .) 1 - فریبنده و چاپلوس . 2 - لوس ، بی مزه . 3 - هرزه گو، هرزه گرد.
لوـ لوlo-lo, lift-on lift-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه، بهویژه در کشتیهای بارگُنجی، که در آن از جرثقیل برای جابهجایی بار استفاده میشود
لایی بارload dividerواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای برای مهار حرکتهای طولی ناخواستۀ بار در واگنهای بسته
لوحلغتنامه دهخدالوح . [ ل َ ] (ع اِ) هوای میان آسمان و زمین . (منتهی الارب ). میان آسمان و زمین . (مهذب الاسماء). || نام آلتی از آلات ساعات . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). || پاتخته ٔ چوبی که جولاهه به انگشتان پا محکم میگیرد. (غیاث ). || تخته . (بحر الجواهر) (ترجمان القرآن ) (دهار). || تخته ٔ کش
خاک لیوهلغتنامه دهخداخاک لیوه . [ ک َ ل َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) در خاک غلتیدن . مَراغه . (بلهجه ٔ قزوین ).
چرم لیوهلغتنامه دهخداچرم لیوه . [ چ َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) در طالش ، چرم گیله را نامند. نامی که در طوالش به جل که نوعی درخت جنگلی است دهند. رجوع به چرم گیله و جل شود.
لیت و لیوهلغتنامه دهخدالیت و لیوه . [ ت ُ لی وَ / وِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول مردم قزوین ، لوس . ننر.
شیتلغتنامه دهخداشیت . (ص ) بیمزه . تفه . بیخوا. ویر. بی نمک . شیل . بی طعم . (یادداشت مؤلف ). || که چاشنی از ترشی و شیرینی و غیره ندارد. (یادداشت مؤلف ).- شیت شدن ؛ بیمزگی با شیرینی زننده پیدا کردن .- شیت و لیوه ؛ از اتباع است بمعنی لوس و نُنُر.بی ملاحت و بی نمک در اطوار. لیت و لیو
غارگیلاسیفرهنگ فارسی عمیددرختی جنگلی از تیرۀ گلسرخیان با برگهای ساده و شفاف، گلهای خوشهای سفید، و میوۀ سیاهرنگ که آن را بهصورت زینتی نیز میکارند و حاوی مادهای سمی است؛ جل؛ جله؛ جلی؛ چرم لیوه؛ چرم گیله؛ کرزالغار؛ غارکرزی.
کرزالغارلغتنامه دهخداکرزالغار. [ ک َ رَ زُل ْ ] (ع اِ مرکب ) غار گیلاس . جل . جله . جلی . چرم لیوه . چرم گیله . (لغت نامه ذیل جل ). این کلمه ترجمه است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به جل و مترادفات آن و دزی ج 2 ص 155 شود.
خاک لیوهلغتنامه دهخداخاک لیوه . [ ک َ ل َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) در خاک غلتیدن . مَراغه . (بلهجه ٔ قزوین ).
چرم لیوهلغتنامه دهخداچرم لیوه . [ چ َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) در طالش ، چرم گیله را نامند. نامی که در طوالش به جل که نوعی درخت جنگلی است دهند. رجوع به چرم گیله و جل شود.
فلیوهلغتنامه دهخدافلیوه . [ ف َ لی وَ / وِ ] (ص ) فلیو. بیفایده . بیهوده و بی نفع. (برهان ). رجوع به فلیو شود.
کالیوهلغتنامه دهخداکالیوه . [ لی وَ / وِ ] (ص ) بمعنی کالیو است . نادان . احمق . سرگشته . (برهان ) (صحاح الفرس ). آسیمه . (صحاح الفرس ). دیوانه مزاج . (برهان ). کندفهم . (شعوری ج 2 ورق 259). کا