ماجرالغتنامه دهخداماجرا. [ ج َ] (ع اِ مرکب ) مرکب است از ما و جری صیغه ٔ ماضی ؛ فارسیان بمعنی سرگذشت و قصه و واقعه آرند. (آنندراج ). سرگذشت و اتفاق و آنچه گذشته باشد. واقعه و حادثه و عارضه و کیفیت و صورت حال و عرض حال . قصه . (ناظم الاطباء). آنچه گذشته باشد و سرگذشت و احوال زمانه ٔ گذشته . (غی
مازرالغتنامه دهخدامازرا. (اِ) نامی است که در رامیان به همیشک دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همیشک شود.
ماجرا کردنلغتنامه دهخداماجرا کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از عالم درد دل کردن ، بمعنی اظهار درد دل کردن و جنجال نمودن . (از آنندراج ). قصه کردن . بیان حال کردن : خوش آن زمان که دگر سوی بینی و شنوی چو من بگریه ٔ خون ماجرای خویش کنم . امیرخسرو
پردیس ماجراجویی،پارک ماجراجوییadventure parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی که در آن سرگرمیهای متنوع در هوای آزاد همراه با چالشهای بدنی، بهویژه برای کودکان و نوجوانان، ارائه میشود
ماجراجولغتنامه دهخداماجراجو. [ ج َ ] (نف مرکب ) ماجراجوینده . هنگامه طلب . شرطلب . که پیوسته فتنه انگیزد و فتنه خواهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماجرا کردنلغتنامه دهخداماجرا کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از عالم درد دل کردن ، بمعنی اظهار درد دل کردن و جنجال نمودن . (از آنندراج ). قصه کردن . بیان حال کردن : خوش آن زمان که دگر سوی بینی و شنوی چو من بگریه ٔ خون ماجرای خویش کنم . امیرخسرو
ماجراجولغتنامه دهخداماجراجو. [ ج َ ] (نف مرکب ) ماجراجوینده . هنگامه طلب . شرطلب . که پیوسته فتنه انگیزد و فتنه خواهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کافرماجرالغتنامه دهخداکافرماجرا. [ ف ِ / ف َ ج َ ] (ص مرکب ) کسی که حال او مانند حال کافران باشد. (غیاث ). || بی انصاف و ستمگر. رجوع به کافر شود.
تعطیلات پرماجراadventure holidays/ adventure holiday, adventure travelواژههای مصوب فرهنگستانتعطیلاتی که در طی آن، گردشگر به کارهای مهیج و خطرناک میپردازد