ماده تاریخلغتنامه دهخداماده تاریخ . [ مادْ دَ / مادْ دِ ] (اِ مرکب ) کلمه یا کلماتی که به حساب جمل مساوی تاریخ مطلوب برآید و آن کلمه یا کلمات بامعنی باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارت از آن است که مجموع حروف بیت یا مصراع یا عبارتی به حساب ابجد با تاریخ واقعه
ماده تاریخفرهنگ فارسی معین( ~.) (اِمر.) مجموع حروف بیت یا مصراع یا عبارتی که به حساب ابجد تاریخ واقعه ای را نشان دهد.
پیمودهلغتنامه دهخداپیموده . [ پ َ / پ ِ دَ / دِ ] (ن مف ) با پیمانه سنجیده . مکیّل . (منتهی الارب ). مکیول . (منتهی الارب ): اکتیال ؛ پیموده فاستدن . (تاج المصادر بیهقی ). || طی کرده . سپرده : ز خاور
مائدةلغتنامه دهخدامائدة. [ ءِ دَ ] (اِخ ) سوره ٔ پنجمین ازقرآن کریم ، مدنیه ، و آن صد و بیست آیت است ، پس از نساء و پیش از انعام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مائدةلغتنامه دهخدامائدة. [ ءِ دَ ] (ع اِ) (از «م ی د») خوانی که بر وی طعام باشد. ج ، مائدات و موائد. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خوان آراسته . (ترجمان القرآن ). خوان آراسته به طعام ، فاذا لم یکن علیه طعام فهی خوان . (منتهی الارب ). خوان پر از طعام و نعمت . (آنندراج ) (غیاث ) <span class="
مادحلغتنامه دهخدامادح . [ دِ ] (ع ص ) ستایشگرو مدح کننده . (آنندراج ). ستایش کننده . مدح کننده و تعریف کننده . (ناظم الاطباء). آفرین گر. واصف . وصاف . مداح .ستاینده . آفرین سرا. ستایش سرا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مدح کننده . ستایشگر. ج ، مادحان : ز بس برسختن ز
مادهلغتنامه دهخداماده . [ دَ / دِ ] (ص اِ) مقابل نر. (آنندراج ). مؤنث و هر حیوانی که دارای آلات تأنیث باشد و بزاید. ج ، مادگان . (ناظم الاطباء). در لهجه ٔ مرکزی ، به کسر دال [ دِ ] . پهلوی ، «ماتک » (مؤنث ). کردی ،«مادک » (گاومیش ماده ). کردی دخیل ، «ماده
مادهگرایی تاریخیhistorical materialismواژههای مصوب فرهنگستانمحور اصلی فلسفۀ مارکسیستی تاریخ که بر پایۀ آن معماری کامل یک جامعه و نیز قوانینی که بر تحولات آن حاکم است بهواسطۀ روابط و ساختارهای مادی و نحوۀ تطور آن دریافتپذیرتر و تحلیلپذیرتر است، به عبارت دیگر، در طول تاریخ، نیروهای مادّی اجتماعی در کنش افراد جامعه نقش تعیینکننده دارند، نه آرمانها و هدفه
حسن تاریخیلغتنامه دهخداحسن تاریخی . [ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) از شاعران سده ٔ نهم است و چون ماده تاریخ بسیار میگفت بدین لقب شهرت یافت . (ذریعه ج 9 ص 241).
قاضی عبدالسلاملغتنامه دهخداقاضی عبدالسلام . [ ع َ دُس ْ س َ ] (اِخ ) ابن عطاء الحق . از مفسران و محدثان هند است که کتاب تفسیری منظوم به نام زادالاَّخره نگاشته است که بسیار مطبوع و مقبول انظار است . این کتاب به سال 1244 هَ . ق . خاتمه یافت و نام آن مادّه تاریخ آن است «ز
جامع سبزوارلغتنامه دهخداجامع سبزوار. [ م ِ ع ِ س َ زِ ] (اِخ ) مسجدی است در سبزوارکه گویند خواجه علی مؤید آخرین حکمران سربداریه که معاصر امیر تیمور بوده و به خدمت او شتافته است ، بنا کرده . این مسجد چندین بار مرمت و تعمیر شده و ضمن تعمیر آب انبار سنگی پیدا شد که چند شعر بروی آن مرتسم بود از جمله شع
مجدالادباءلغتنامه دهخدامجدالادباء. [ م َ دُل ْ اُ دَ ] (اِخ ) میرزا حیدر علی از شاعران دوره ٔ ناصرالدین شاه است و ثریا تخلص می کرد. قصاید او درباره ٔ ائمه تحت عنوان «خیرالکلام فی مدائح الکرام »، معروف است . وی در ماده تاریخ سازی چیره دست بود. (از ریحانة الادب چ 2 ج
مادهلغتنامه دهخداماده . [ دَ / دِ ] (ص اِ) مقابل نر. (آنندراج ). مؤنث و هر حیوانی که دارای آلات تأنیث باشد و بزاید. ج ، مادگان . (ناظم الاطباء). در لهجه ٔ مرکزی ، به کسر دال [ دِ ] . پهلوی ، «ماتک » (مؤنث ). کردی ،«مادک » (گاومیش ماده ). کردی دخیل ، «ماده
مادهلغتنامه دهخداماده . [ دِه ْ ] (ع ص ) (از «م ده ») ستایشگر. ج ، مُدَّه ْ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مادِح . (اقرب الموارد). و رجوع به مادح شود.
مادهلغتنامه دهخداماده . [ مادْ دَ / مادْ دِ ] (از ع ، اِ) از مادة عربی . اصل هر چیز. مایه . ج ، مواد. (غیاث ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).- ماده ٔ الحاد ؛ اصل و ریشه ٔ کفر : ماده ٔ فساد و الحاد و کفر و عناد در
مادهفرهنگ فارسی عمید۱. مایه و اصل هرچیز؛ اصل چیزی؛ آنچه قوام چیزی به آن است.۲. (فیزیک) چیزی که جرم دارد، فضا را اشغال میکند و بهصورت جامد، مایع، یا گاز است.
خر مادهلغتنامه دهخداخر ماده . [ خ َ رِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خر ماچه .ماده خر. مقابل خر نر. اتان . (یادداشت بخط مؤلف ).
حاضر و آمادهلغتنامه دهخداحاضر و آماده . [ ض ِ رُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) از اتباع است . رجوع به آماده شود.
خرگوش مادهلغتنامه دهخداخرگوش ماده . [ خ َ ش ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ارنب . عِکْرِش . (منتهی الارب ).
ساخته و آمادهلغتنامه دهخداساخته و آماده . [ت َ / ت ِ وُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ساخته وپرداخته . حاضر و آماده : چون این مکار غدار بیاید، ساخته و آماده باید بود. (کلیله و دمنه ).
مادهلغتنامه دهخداماده . [ دَ / دِ ] (ص اِ) مقابل نر. (آنندراج ). مؤنث و هر حیوانی که دارای آلات تأنیث باشد و بزاید. ج ، مادگان . (ناظم الاطباء). در لهجه ٔ مرکزی ، به کسر دال [ دِ ] . پهلوی ، «ماتک » (مؤنث ). کردی ،«مادک » (گاومیش ماده ). کردی دخیل ، «ماده