ماردلغتنامه دهخدامارد. [ رِ ] (اِخ ) قلعه ای است به دومة الجندل . (از منتهی الارب ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ناظم الاطباء) (از معجم البلدان ). مارد و ابلق دوحصنند. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ابلق الفرد شود.
ماردلغتنامه دهخدامارد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهمن شیر است که در بخش مرکزی شهرستان «خرم شهر» واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
ماردلغتنامه دهخدامارد. [ رِ ] (ع ص ) سرکش و درگذرنده . ج ، مَرَدَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خبیث . متمرد. سرکش . طاغی . یاغی . عاتی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و حفظاً من کل شیطان مارد. (قرآن 7/37). || مرتفع. (اقرب الموارد).
عروسک تکمیلهایmarotte/ marotواژههای مصوب فرهنگستانعروسکی که میلۀ سر آن ثابت است و از بدن عروسکگردان به جای بدن عروسک استفاده میشود
مارتلغتنامه دهخدامارت . (اِ) ماه قیصری ، اول آن مطابق است تقریباً با اول آذرماه رومی و بیست و هشتم (28) اسفند ماه جلالی و سیزدهم (13) مارس فرانسوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مارضلغتنامه دهخدامارض . [ رِ ] (ع ص ) بیمار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد بیمار. ج ، مراض و مرضی . (ناظم الاطباء). لغتی قلیل الاستعمال است . گویند: «لیس بمهزول ولا بمارض ». (از اقرب الموارد). رجوع به مارضة شود.
ماریتلغتنامه دهخداماریت . [ ی ِ ] (اِخ ) اگوست . مصرشناس فرانسوی (1821-1881م .) است که معبد «ممفیس » را کشف کرد و در بولاغ موزه ای بنا نهاد که مرکز موزه ٔ قاهره گردید. (از لاروس ).
ماردگانلغتنامه دهخداماردگان . [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان «ایراندگان » است که در بخش خاش شهرستان زاهدان واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ماردونلغتنامه دهخداماردون . [ رِ ] (اِخ ) قلعه ای است و در حال نصب و جر ماردین گویند. (منتهی الارب ). قلعه ای است در جزیره ٔ ابن عمرو، این کلمه معرب به حروف است رفعش با واو و نصب و جرش بایاء می باشد گویند: هذه ماردون و رایت ماردین و مررت بماردین . (از اقرب الموارد). رجوع به ماردین شود.
ماردةلغتنامه دهخداماردة. [رِ دَ ] (اِخ ) شهری بزرگ است از اعمال قرطبه میان آن و قرطبه شش منزل است . شهری زیبا و بناهای عالی و کاخهای رفیع ساخته از رخام دارد. (از معجم البلدان ). بزرگترین شهری است اندر اندلس و آنرا حصاری و باره ای و خندقی است محکم . (حدود العالم چ دانشگاه ص <span class="hl" dir
ماردیلغتنامه دهخداماردی . [ رِ ] (ص ) رنگ سرخ و گلگون را گویند مطلقاً. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). سرخ را گویند. (جهانگیری ) (از صحاح الفرس ) : خروشان و کفک افکنان و سلیحش همه ماردی گشته و خنگش اشقر. خسروی .نماز شامگاهی گ
ماردیدهلغتنامه دهخداماردیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که مار را دیده و از آن ترسیده است . که از مار ترسد : ترسم ز رسن که ماردیده ام چه مارکه اژدها گزیده ام . نظامی .- امثال </span
مردةلغتنامه دهخدامردة. [ م َ رَ دَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مارد. متمردان وسرکشان . رجوع به مارد و مَرَدَه (ماده ٔ بعد) شود.
دیو ستنبهلغتنامه دهخدادیو ستنبه . [ وِ س ِ ت َم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یعنی بغایت بدی رسیده و معتاد گشته . مارد. (ترجمان القرآن ) (دهار). عفریت . (ترجمان القرآن ). دیو استنبه .عفریت . عفریته . مارد. مرید. (السامی چ عکسی ص
نفاریةلغتنامه دهخدانفاریة. [ ن ُ ی َ ] (ع ص ، از اتباع ) عفاریة نفاریة، منکر خبیث مارد. (از اقرب الموارد). چیز مهیب ترسناک . (آنندراج ).
ماردگانلغتنامه دهخداماردگان . [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان «ایراندگان » است که در بخش خاش شهرستان زاهدان واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ماردونلغتنامه دهخداماردون . [ رِ ] (اِخ ) قلعه ای است و در حال نصب و جر ماردین گویند. (منتهی الارب ). قلعه ای است در جزیره ٔ ابن عمرو، این کلمه معرب به حروف است رفعش با واو و نصب و جرش بایاء می باشد گویند: هذه ماردون و رایت ماردین و مررت بماردین . (از اقرب الموارد). رجوع به ماردین شود.
ماردةلغتنامه دهخداماردة. [رِ دَ ] (اِخ ) شهری بزرگ است از اعمال قرطبه میان آن و قرطبه شش منزل است . شهری زیبا و بناهای عالی و کاخهای رفیع ساخته از رخام دارد. (از معجم البلدان ). بزرگترین شهری است اندر اندلس و آنرا حصاری و باره ای و خندقی است محکم . (حدود العالم چ دانشگاه ص <span class="hl" dir
ماردیلغتنامه دهخداماردی . [ رِ ] (ص ) رنگ سرخ و گلگون را گویند مطلقاً. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). سرخ را گویند. (جهانگیری ) (از صحاح الفرس ) : خروشان و کفک افکنان و سلیحش همه ماردی گشته و خنگش اشقر. خسروی .نماز شامگاهی گ
ماردیدهلغتنامه دهخداماردیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که مار را دیده و از آن ترسیده است . که از مار ترسد : ترسم ز رسن که ماردیده ام چه مارکه اژدها گزیده ام . نظامی .- امثال </span
اماردلغتنامه دهخداامارد. [ اَ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَمرَد، بی ریش و ساده زنخ . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پسران بی مو و ساده زنخ . ساده رویان . سادگان . بی ریشان . (فرهنگ فارسی معین ). در فرهنگهای عربی به این جمع تصریح نشده است . و رجوع به امرد شود.