مارفسافرهنگ فارسی عمید= مارافسا: ◻︎ مارفسای ارچه فسونگر بُوَد / کشته شود عاقبت از مار خویش (ناصرخسرو: ۱۷۷).
مارفسایلغتنامه دهخدامارفسای . [ ف َ ] (نف مرکب ) مارفسا. مارفساینده . مارافسا. مارافسای . مارفسان . که مار را افسون کند : مارفسای ارچه فسونگر بودرنجه شود روزی از مار خویش . ناصرخسرو.تب کرده کژدمی و چو مارش گزیده سخت سستی بدست مارف
مارفساییلغتنامه دهخدامارفسایی . [ ف َ ] (حامص مرکب ) عمل مارفسای . افسون کردن مار : نای است یکی مار که ده ماهی خردش پیرامن نه چشم کند مارفسائی . خاقانی .رجوع به مارافسایی شود.
مارافسالغتنامه دهخدامارافسا. [ اَ ] (نف مرکب ) مارافسای . مارافسان . افسونگر ماررا گویند. (فرهنگ جهانگیری ). مارافسان و مارافسای . افسونگر مار و مارگیر. (ناظم الاطباء). افسونگر مار ومار آموزنده است که مارگیر باشد. (برهان ). کسی که مار را افسون کند و بگیرد. (آنندراج ) (انجمن آرا). مارآموز. (اوبهی
مارافسایلغتنامه دهخدامارافسای . [ اَ ] (اِخ ) حوا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مارافسای میان او بد و جامی به هر دو دست گرفته . (التفهیم ). سیزدهم صورت حوا، ای مارافسای . (التفهیم ). رجوع به حواء (صورت فلکی ) شود.
مارافسایلغتنامه دهخدامارافسای . [ اَ ] (نف مرکب ) بمعنی مارافسان است . (برهان ). مارافسا. (از ناظم الاطباء).مُعَزِّم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زمان کینه ورش هم به زخم کینه ٔ اوست به زخم مار بود هم زمان مارافسای . عنصری .دو مارافس
مارفسایلغتنامه دهخدامارفسای . [ ف َ ] (نف مرکب ) مارفسا. مارفساینده . مارافسا. مارافسای . مارفسان . که مار را افسون کند : مارفسای ارچه فسونگر بودرنجه شود روزی از مار خویش . ناصرخسرو.تب کرده کژدمی و چو مارش گزیده سخت سستی بدست مارف
مارفساییلغتنامه دهخدامارفسایی . [ ف َ ] (حامص مرکب ) عمل مارفسای . افسون کردن مار : نای است یکی مار که ده ماهی خردش پیرامن نه چشم کند مارفسائی . خاقانی .رجوع به مارافسایی شود.
مارفسایلغتنامه دهخدامارفسای . [ ف َ ] (نف مرکب ) مارفسا. مارفساینده . مارافسا. مارافسای . مارفسان . که مار را افسون کند : مارفسای ارچه فسونگر بودرنجه شود روزی از مار خویش . ناصرخسرو.تب کرده کژدمی و چو مارش گزیده سخت سستی بدست مارف
مارفساییلغتنامه دهخدامارفسایی . [ ف َ ] (حامص مرکب ) عمل مارفسای . افسون کردن مار : نای است یکی مار که ده ماهی خردش پیرامن نه چشم کند مارفسائی . خاقانی .رجوع به مارافسایی شود.