ماست بندلغتنامه دهخداماست بند. [ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که ماست می سازد و شیر را ماست می کند. (ناظم الاطباء). کسی که مایه ٔ ماست را به شیر زندتا ماست ببندد. آنکه ماست کند از شیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یک صباحی بوقت ، شاگرد ماست بندی از در مدرسه ٔ بابا می گذشته و ظرفی
ماستلغتنامه دهخداماست . (اِ) معروف است که جغرات باشد و بعضی جغرات چکیده را و بعضی دیگر مایه ای که بر شیر زنند ماست گویند. (برهان ). جغرات و گویند جغرات چکیده و گویند مایه ای که بر شیر زنند و لهذا کسی که مایه را برشیر زده ماست ببندد ماست بند گویند. (از آنندراج ). چغرات و شیری که بواسطه ٔ ماستی
ماسطلغتنامه دهخداماسط. [ س ِ ] (اِخ ) آبکی است شور مر بنی طهیه را. (منتهی الارب ). نام آبکی شور. (ناظم الاطباء). نام آبی کوچک و شور است بنی طهیه را در بلاد بنی تمیم . (از اقرب الموارد). و رجوع به معجم البلدان شود.
ماسطلغتنامه دهخداماسط. [ س ِ ] (ع ص ، اِ) هر چیز شور که شکم راند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آب و گیاه شور شکم ران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب شور و گیاه شور که شکم راند. (ناظم الاطباء). آب شور که شکم راند. (از اقرب الموارد). || گیاهی است تابستانی که شکم شتر راند. (منتهی
ماست بندیلغتنامه دهخداماست بندی . [ ب َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان بالا است که در شهرستان اردستان واقع است و 168 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
ماست بندیلغتنامه دهخداماست بندی . [ب َ ] (حامص مرکب ) ماست تهیه کردن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || شغل و پیشه ٔ تهیه و ساختن ماست . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). عمل و شغل ماست بند. || (اِ مرکب ) دکان یا کارخانه ٔماست بند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مغازه و مؤسسه ٔ ساختن ماست . (
چشمه ماست بندیلغتنامه دهخداچشمه ماست بندی . [ چ َ م َ ب َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چشمه ای از چشمه های طغرلجرد بلوک زرند کرمان است » (از مرآت البلدان ج 4 ص 245).
بندفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) محل اتصال دو استخوان در بدن؛ مفصل.۲. محل اتصال دو چیز؛ پیوند.۳. گرهِ نی.۴. (حقوق) قسمتی از کتاب یا قانون.۵. فصل.۶. ریسمان.۷. ریسمان یا زنجیر که به دستوپای انسان یا حیوانی ببندند.۸. دیواری که از سنگ و سیمان یا چوب و آهن در جلو آب میسازند برا
پیشه ورانلغتنامه دهخداپیشه وران . [ ش َ / ش ِ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ج ِ پیشه ور. صاحبان حرف . اهل حرفت . محترفه . این کلمه در تداول امروز بحای کسبه و اصناف پذیرفته شده و مستعمل است (از لغات مصوب فرهنگستان ). امّا اصناف و کسبه که در عداد پیشه وران محسوبند بر حسب
ماستلغتنامه دهخداماست . (اِ) معروف است که جغرات باشد و بعضی جغرات چکیده را و بعضی دیگر مایه ای که بر شیر زنند ماست گویند. (برهان ). جغرات و گویند جغرات چکیده و گویند مایه ای که بر شیر زنند و لهذا کسی که مایه را برشیر زده ماست ببندد ماست بند گویند. (از آنندراج ). چغرات و شیری که بواسطه ٔ ماستی
بندلغتنامه دهخدابند. [ ب َ ] (اِ) فاصله ٔ میان دو عضو که آنرا بعربی مفصل خوانند. پیوند عضو که بعربی مفصل گویند. (برهان ) (آنندراج ). فاصله ٔ میان دو عضو را بتازی مفصل خوانند.(جهانگیری ). محل اتصال دو عضو بهم یعنی مفصل مانند بندهای انگشتان و بند آرنج و بند زانو و جز آنها. (ناظم الاطباء). مفصل
ماستلغتنامه دهخداماست . (اِ) معروف است که جغرات باشد و بعضی جغرات چکیده را و بعضی دیگر مایه ای که بر شیر زنند ماست گویند. (برهان ). جغرات و گویند جغرات چکیده و گویند مایه ای که بر شیر زنند و لهذا کسی که مایه را برشیر زده ماست ببندد ماست بند گویند. (از آنندراج ). چغرات و شیری که بواسطه ٔ ماستی
ماستفرهنگ فارسی معین[ سنس . ] (اِ.) از انواع لبنیات است که با مایه زدن شیر بسته و سفت می شود. ؛~ها را کیسه کردن کنایه از: ترسیدن و کنار رفتن یا با احتیاط عمل کردن .
ماستلغتنامه دهخداماست . (اِ) معروف است که جغرات باشد و بعضی جغرات چکیده را و بعضی دیگر مایه ای که بر شیر زنند ماست گویند. (برهان ). جغرات و گویند جغرات چکیده و گویند مایه ای که بر شیر زنند و لهذا کسی که مایه را برشیر زده ماست ببندد ماست بند گویند. (از آنندراج ). چغرات و شیری که بواسطه ٔ ماستی
شیرماستلغتنامه دهخداشیرماست . (اِ مرکب ) حقین . (دهار). در تداول عامه ٔ گناباد خراسان و مشهد شیرماست را «گرماست » گویند اماحقین به معنی شیر دوشیده است که بر شیر خفته ریزند برای برآوردن کره . (یادداشت محمدِ پروین گنابادی ).
مرغانه ماستلغتنامه دهخدامرغانه ماست . [ م ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) طعامی که از تخم مرغ و ماست و روغن کنند. خورش که از تخم مرغ و ماست کنند. طعامی که از خایه ٔ مرغ و ماست کنند. نیمرو که ماست در آن کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
گورماستلغتنامه دهخداگورماست . (اِ مرکب ) ماستی راگویند که از شیر گورخر باشد. (برهان ) (آنندراج ). || ماستی هم هست که صحرانشینان سازند و آن ماست چکیده ای است که شیر خام در آن داخل کنند و بر هم زنند و خورند. (برهان ) (آنندراج ). گوره ماست . لبا.