ماشهلغتنامه دهخداماشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) به معنی انبر باشد و آن افزاری است زرگران و مسگران و آهنگران را و عربان کلبتان خوانند. (برهان ). آلتی است آهنی آهنگران را که گرم کرده بدان می گیرند و گاهی چیز محکم را بدان به زور می کشند به هندی سنداسی گویند. (آنندراج
ماشهفرهنگ فارسی عمید۱. (نظامی) آلتی در تفنگ در زیر چخماق که با کشیدن آن چخماق به سوزن و ته چاشنی میخورد و فشنگ منفجر میشود.۲. [قدیمی] انبر.
موشیmouseواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکاننما را بر روی صفحۀ نمایش جابهجا کرد و با دکمههای آن به سامانه فرمانهایی داد
ماسحلغتنامه دهخداماسح . [ س ِ ] (ع ص ) بسیار دروغگوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بسیار کشنده . (از اقرب الموارد). || بسیارگاینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). بسیار گاینده و کثیرالجماع . (ناظم الاطباء). || شانه کننده . (منتهی الارب ) (
ماسةلغتنامه دهخداماسة. [ ماس ْ س َ ] (ع ص ) حاجة ماسة؛ یعنی حاجت سخت . (منتهی الارب ). حاجت سخت و مهم . (ناظم الاطباء). حاجت مهم . (از اقرب الموارد). || بینهم رحم ماسة؛ یعنی میان ایشان خویشی نزدیکی است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ماسهلغتنامه دهخداماسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) سنگ ریزه ٔ خردتر از شن . شن بسیار ریز ناآمیخته با خاک . رمل . فُرش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شن ریز و نرم و بدون خاک که آن را با سیمان مخلوط کنند و در ساختمان بکار برند. توضیح آنکه در زمین شناسی ماسه عبارت است ا
ماسیهلغتنامه دهخداماسیه . [ سی ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای از مانویه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مانی و مانوی شود.
ماشهرانلغتنامه دهخداماشهران . [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودخانه است که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
triggerدیکشنری انگلیسی به فارسیماشه، گیره، پاشنه، قلاب، ماشه اسلحه، سنگ زیر چرخ، چرخ نگهدار، راه انداختن، رها کردن، ماشه کشیدن
ماشهرانلغتنامه دهخداماشهران . [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودخانه است که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
سبیدماشهلغتنامه دهخداسبیدماشه . [ س َ ش َ ] (اِخ ) نام محلی است در بخارا. (شرح احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ص 97).