مافی الضمیرلغتنامه دهخدامافی الضمیر. [ فِض ْ ض َ ](ع اِ مرکب ) آنچه در دل است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مافی البال . مافی الفؤاد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : صورت حال و مافی الضمیر خود با ایشان در میان نهاد. (روضات الجنات اسفزاری ج 1 ص
مافیلغتنامه دهخدامافی . (اِخ ) از ایلهای اطراف قزوین و مرکب از 500 خانوار است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 112). و رجوع به «مافی و نانکلی » شود.
مافی الذمهلغتنامه دهخدامافی الذمه . [ فِذْ ذِم ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) آنچه بر عهده ٔ کسی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مافی آبادلغتنامه دهخدامافی آباد. (اِخ ) دهی از دهستان بهنام پازکی است که در بخش ورامین شهرستان تهران واقع است و 203 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
مافی الباللغتنامه دهخدامافی البال . [ فِل ْ ] (ع اِ مرکب ) مافی الضمیر. مافی الفؤاد. هرسه مرادفند. (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، هرآنچه در دل کسی باشد و قصد و نیت و اراده . (منتهی الارب ). || تصور.گمان . || اندیشه و فکر. (ناظم الاطباء).
مافی الفؤادلغتنامه دهخدامافی الفؤاد. [ فِل ْ ف ُ آ ] (ع اِ مرکب ) مافی البال . مافی الضمیر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مافی البال شود.
مافی الفؤادلغتنامه دهخدامافی الفؤاد. [ فِل ْ ف ُ آ ] (ع اِ مرکب ) مافی البال . مافی الضمیر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مافی البال شود.
مافی الباللغتنامه دهخدامافی البال . [ فِل ْ ] (ع اِ مرکب ) مافی الضمیر. مافی الفؤاد. هرسه مرادفند. (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، هرآنچه در دل کسی باشد و قصد و نیت و اراده . (منتهی الارب ). || تصور.گمان . || اندیشه و فکر. (ناظم الاطباء).
پوست دادنلغتنامه دهخداپوست دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) حالت جدائی گرفتن قشر از مغز و آن علامت رسیدن برخی دانه هاست . || جدائی پذیرفتن قشر برخی دانه ها گاه تر نهادن و خیس کردن . || حالتی پوست بدن را از بیماری خاص . || اظهار ته دلی کردن و مافی الضمیر گفتن . (برهان ).
فکریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکلگیری عقاید؛ عام ی، روانی، مغزی، عقلی، منطقی، عقلانی، عقلایی، مربوط بهشعور روشنفکرانه مجرد، مفهومی، انتزاعی، تئوریک، اعتباری، فرضی ذهنی، غیرمادی، معنوی شناختی، شناختشناسانه، فلسفی دانا، آگاه عمیق مافیالضمیر آگاهانه
احتساءلغتنامه دهخدااحتساء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دانستن مافی الضمیر کسی . || آزمودن کسی را. || آشامیدن اندک اندک . (منتهی الارب ). تجرع . آشامیدن . (تاج المصادر):احتساء مرق ؛ اندک اندک و بمهلت آشامیدن شوربا. || کندن و بیرون آوردن آب از میان ریگ . (منتهی الارب ). آب از میان ریگ بیرون آوردن . (تاج ا
مافیلغتنامه دهخدامافی . (اِخ ) از ایلهای اطراف قزوین و مرکب از 500 خانوار است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 112). و رجوع به «مافی و نانکلی » شود.
مافیلغتنامه دهخدامافی . (اِخ ) از ایلهای اطراف قزوین و مرکب از 500 خانوار است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 112). و رجوع به «مافی و نانکلی » شود.