مالاماللغتنامه دهخدامالامال . (ص مرکب ) بسیار و کثیر. (غیاث ) (آنندراج ). فراوان . || پر باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 321). پر و مملو. (غیاث ) (آنندراج ). ظرفی باشد که پر چیزی کرده باشند از روغن و غیر آن . (فرهنگ اوبهی ).پر و انباشته . انباشته ٔ تا لب و لبالب .
مالامال کردنلغتنامه دهخدامالامال کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پر کردن . لبریز کردن . رجوع به مالامال شود.
میلامیللغتنامه دهخدامیلامیل . (ق مرکب ) میل تا میل و از میل به میل . (ناظم الاطباء). میل به میل . (آنندراج ). میل تا میل و میل در میل و میل اندرمیل . (برهان ). میلها ضربدر میلها. (یادداشت مؤلف ).کنایه است از مسافت بسیار. عرصه ٔ فراخ : بید را سایه ای است میلامیل ج
مالامال کردنلغتنامه دهخدامالامال کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پر کردن . لبریز کردن . رجوع به مالامال شود.
مالامال کردنلغتنامه دهخدامالامال کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پر کردن . لبریز کردن . رجوع به مالامال شود.