مانونلغتنامه دهخدامانون . (اِ) نام نان خورشی است و آن ماهی خرد است که در خمی از آب کنند و نمک بسیار در آن آمیزند تا مهرا شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
یمانونلغتنامه دهخدایمانون . [ ی َ ] (ص ، اِ) ج ِ یمانی . گویند: قوم یمانون ؛ گروه یمنی . (ناظم الاطباء). ج ِ یمنی و یمانی . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به یمنی و یمانی شود.
یمانیونلغتنامه دهخدایمانیون . [ ی َ نی یو ] (ص ، اِ) ج ِ یمانی و یمنی . مردمان یمن . ساکنان یمن . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به یمن شود.
مانژنلغتنامه دهخدامانژن . [ ژَ ] (اِخ ) ژنرال فرانسوی (1866-1925م .) که در جنگ جهانگیر اول در دفاع از کشورش مخصوصاً در وردن رشادتی تمام از خود نشان داد. (از لاروس ).
مانژنلغتنامه دهخدامانژن . [ ژَ ] (اِخ ) گیاه شناس فرانسوی (1852 - 1937 م .) که درباره ٔ قارچها مطالعاتی بعمل آورد. (از لاروس ). و رجوع به گیاه شناسی گل گلاب چ 3 ص 10
میانگینلغتنامه دهخدامیانگین . (ص نسبی ، اِ) وسط. (دانشنامه ٔ علائی ص 77). میانین . اوسط. وسطی . حد اوسط. حد وسط. حد میانگین . حد متوسط، مقابل حداقل و حداکثر. مقابل بیشینه و کمینه . (از یادداشت مؤلف ).- دانش (علم ) میانگین ؛علم اوسط.
پروست دگزیللغتنامه دهخداپروست دگزیل . [ پْرِ / پ ِ رِ وُ دِ ] (اِخ ) کشیش و نویسنده ٔ فرانسوی . مولد وی بسال 1697 م . درهسدن او مؤلف افسانه های چند است که معروفترین آنها مانون لسکو نام دارد. وفات او بسال
حذفلغتنامه دهخداحذف . [ ح َ ] (ع مص ) بیفکندن . افکندن . (دهار) (دستوراللغة). انداختن . (از منتهی الارب ). انداختن و افکندن چیزی را. || حذف از ذنب فرس ؛ گرفتن موی از دم اسپ و برکندن از آن . (از منتهی الارب ). || بریدن . (زوزنی ). پاره ای از سر و جز آن بریدن . پاره ای از سر انداختن بزخم شمشیر
دقطامانونلغتنامه دهخدادقطامانون . [ دَ ] (معرب ، اِ) به یونانی پودنه ٔ بری باشد و آنرا مشکطرامشیع نیز گویند. اگر گوسفند از آن بخورد بجای شیر خون از پستانش برآید و آنرا به عربی بقلةالغزال خوانند. (برهان ). مشکطرامشیع.(الفاظ الادویة) (مخزن الادویة) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (اختیارات بدیعی ). رجوع به مشک
یمانونلغتنامه دهخدایمانون . [ ی َ ] (ص ، اِ) ج ِ یمانی . گویند: قوم یمانون ؛ گروه یمنی . (ناظم الاطباء). ج ِ یمنی و یمانی . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به یمنی و یمانی شود.