مانویهلغتنامه دهخدامانویه . [ ن َ وی ی َ / ی ِ ] (اِخ ) مریدان و اتباع مانی باشند که مصوری است معروف . (آنندراج ). پیروان مانی نقاش . (ناظم الاطباء). پیروان مانی و آنان را منانیه نیز گویند. مانویان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مانویه اصحاب مانی پسر فاتک بودند
مانوحلغتنامه دهخدامانوح . (اِخ ) (به معنی راحت ) مردی بود از صرعه از توابع «دان » و او پدر شمشون بود.(از قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به همین مأخذ شود.
میانگاهلغتنامه دهخدامیانگاه . (اِ مرکب ) درون . میان : پس میانگاه آن گوشت شکافته شود و جای ناف پدید آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بر سر آن دکه سایه ها ساخته و در میان گاه آن گنبدی عظیم برآورده . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 138). || قلب . قلب لشک
میانگاهدیکشنری فارسی به انگلیسیcenter, core, epicenter, hub, interval, middle, midpoint, midst, midway, navel, waist
میانپایهinterstock, interstem, intermediate stock, intermediate scionواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از ترکیب پیوندی برای ایجاد سازگاری که بین پایه و پیوندک قرار داده میشود
ابوهلاللغتنامه دهخداابوهلال . [ اَ هَِ ] (اِخ ) الدیحوری . یکی از رؤسای مانویه در خلافت ابی جعفر منصور و او مقالصه را ببازگشت بطریقه ٔ اصلیه ٔ مانویه داشت .
ابوعلیلغتنامه دهخداابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) سعید. نام رئیس مقالصه از مانویه ، به روزگار مأمون و معتصم خلیفه . (ابن الندیم ). و در جای دیگر او را بنام یکی از رؤسای زنادقه (مانویّه ) در دولت عباسی ذکر کرده است .
مقلاصیهلغتنامه دهخدامقلاصیه . [ م ِ صی ی َ ] (اِخ )نام فرقه ای از مانویه ٔ عراق منسوب به مقلاص نامی که پیشوای مانویه به مدائن و جانشین زادهرمز بوده است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقلاص شود.
بزرمهرلغتنامه دهخدابزرمهر. [ ] (اِخ ) نام رئیس فرقه ای از مانویه . (از الفهرست ابن الندیم از یادداشت دهخدا).
رحالغتنامه دهخدارحا. [ رَ ] (اِخ ) ابوسعید. پیشوای فرقه ای از مانویه و اومانیان . رجوع به ابوسعید شود.