ماهرخلغتنامه دهخداماهرخ . [ رُ ] (ص مرکب ) ماه روی . از اسمای محبوب است . (آنندراج ). ماه رخسار. کسی که رخسار وی مانند ماه ، تابان و درخشان باشد. (ناظم الاطباء). ماه چهره . ماه دیدار. ماهرو. زیباروی : چو آن ماهرخ روی شاپور دیدبیامد بر او آفرین گسترید. <p cla
ماهرخ، ماهرخفرهنگ مترادف و متضادمهطلعت، مهچهر، مهپاره، ماهسیما، ماهرو، ماهمنظر، مهعذار، مهرخ، زیبا، مهلقا، خوشگل، قشنگ ≠ بدگل، زشت
ماهرخ رفتنلغتنامه دهخداماهرخ رفتن . [ رُ رَ ت َ ] (ص مرکب ) اصلاً اصطلاح شکار است و بمعنی مواظب و مراقب بودن و کمین توله ٔ شکاری در اطراف شکار است تا وقتی شکارچی سر برسد و توله شکار را رم دهد و شکارچی او را هدف قرار دهد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). به قصد برجستن خود را گرد کرده بی حرکت مترصد
ماهرخیلغتنامه دهخداماهرخی . [ رُ ] (حامص مرکب ) ماه چهری . حالت و صفت ماهرخ . و رجوع به ماهرخ و ماه چهری شود.
ماهرخ، ماهرخفرهنگ مترادف و متضادمهطلعت، مهچهر، مهپاره، ماهسیما، ماهرو، ماهمنظر، مهعذار، مهرخ، زیبا، مهلقا، خوشگل، قشنگ ≠ بدگل، زشت
ماهرخیلغتنامه دهخداماهرخی . [ رُ ] (حامص مرکب ) ماه چهری . حالت و صفت ماهرخ . و رجوع به ماهرخ و ماه چهری شود.
ماهرخ رفتنلغتنامه دهخداماهرخ رفتن . [ رُ رَ ت َ ] (ص مرکب ) اصلاً اصطلاح شکار است و بمعنی مواظب و مراقب بودن و کمین توله ٔ شکاری در اطراف شکار است تا وقتی شکارچی سر برسد و توله شکار را رم دهد و شکارچی او را هدف قرار دهد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). به قصد برجستن خود را گرد کرده بی حرکت مترصد
ماه رخسارهلغتنامه دهخداماه رخساره . [ رُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ماه رخسار. ماهرخ . رجوع به ماه رخسار و ماهرخ شود.
ماهرخ رفتنلغتنامه دهخداماهرخ رفتن . [ رُ رَ ت َ ] (ص مرکب ) اصلاً اصطلاح شکار است و بمعنی مواظب و مراقب بودن و کمین توله ٔ شکاری در اطراف شکار است تا وقتی شکارچی سر برسد و توله شکار را رم دهد و شکارچی او را هدف قرار دهد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). به قصد برجستن خود را گرد کرده بی حرکت مترصد
ماهرخیلغتنامه دهخداماهرخی . [ رُ ] (حامص مرکب ) ماه چهری . حالت و صفت ماهرخ . و رجوع به ماهرخ و ماه چهری شود.
ماهرخ، ماهرخفرهنگ مترادف و متضادمهطلعت، مهچهر، مهپاره، ماهسیما، ماهرو، ماهمنظر، مهعذار، مهرخ، زیبا، مهلقا، خوشگل، قشنگ ≠ بدگل، زشت
ماهرخ، ماهرخفرهنگ مترادف و متضادمهطلعت، مهچهر، مهپاره، ماهسیما، ماهرو، ماهمنظر، مهعذار، مهرخ، زیبا، مهلقا، خوشگل، قشنگ ≠ بدگل، زشت