ماکولغتنامه دهخداماکو. (اِ) دست افزار جولاهگان که بدان جامه بافند. (برهان ). دست افزار جولاهان که ماشوره را در آن کنند و بدان جامه بافند. (آنندراج ). آلتی است آهنی جولاهگان رابه هندی آن را نال گویند. (غیاث ). مکو. (ناظم الاطباء). مکوک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : <b
ماکولغتنامه دهخداماکو. (اِخ ) (حومه ٔ...) یکی از بخشهای سه گانه ٔ شهرستان ماکوست . این بخش در حومه ٔ شهرستان واقع است و مرکز بخش شهر ماکو می باشد این بخش از سه دهستان قلعه دره سی آواجیق ، قره قویون و 110 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و در حدود <span class="
ماکولغتنامه دهخداماکو. (اِخ ) شهر ماکو در گوشه ٔ شمال غربی آذربایجان در دامنه ٔ کوه نوح کوچک واقع شده است و ارتفاعات و دره های حاصلخیز دارد و موقعیت جغرافیایی و نظامی آن مهم است . بنای شهر ماکو عجیب است بدین معنی که در دامنه ٔ کوهی واقع شده که قسمتی از آن ، شهر را مانند چتر احاطه کرده است . ا
ماکولغتنامه دهخداماکو. (اِخ ) نام ولایتی است به آذربایجان که اکراد محمودی به تصرف دارند و بر آن کوه حصنی است از سنگ که معبری ندارد و اگر خواهند کسی یا چیزی را بالا کشند باید ریسمان فرو گذارند و به آن بسته بالا کشند والا محال است . (انجمن آرا) (آنندراج ). ماکواز شهرستانهای آذربایجان غربی است و
ماکوفرهنگ فارسی عمید۱. جایی در چرخ خیاطی که ماسوره در آن قرار میگیرد.۲. وسیلهای که نخ را دور آن پیچیده و از لای تارها عبور میدهند.
ماکویهلغتنامه دهخداماکویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِخ ) رجوع به «ماکو» در همین لغت نامه و نزهةالقلوب ج 3 ص 89 شود.
مأکوللغتنامه دهخدامأکول . [ م َءْ ] (ع ص ) خورده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (از اقرب الموارد) : فجعلهم کعصف مأکول . (قرآن 5/105).جمله عالم آکل و مأکول دان باقیان را قاتل و مقتول دان . <p class=
مأکولاتلغتنامه دهخدامأکولات . [ م َءْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مأکولة (مؤنث مأکول ). خوردنیها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خوردنیها و چیزهای قابل خوردن . (ناظم الاطباء). و رجوع به مأکول و مأکولة شود.
مأکولةلغتنامه دهخدامأکولة. [ م َءْ ل َ ] (ع ص ) مؤنث مأکول .رجوع به مأکول و مأکولات شود. || خورده شده . پوسیده (در دندان ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صورا اذا وضع علی المواضع المأکولة من الاسنان سکن وجعها. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً).
مأکوملغتنامه دهخدامأکوم . [ م َءْ ] (ع ص ) اندوهگین . (منتهی الارب ). مغموم و اندوهگین . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ماکویهلغتنامه دهخداماکویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِخ ) رجوع به «ماکو» در همین لغت نامه و نزهةالقلوب ج 3 ص 89 شود.
ماکوللغتنامه دهخداماکول . (ص ) گلوبنده و مردی قوی اندام و کارکن باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 316). به معنی شکم خواره و پرخور هم آمده است . (برهان ) (از ناظم الاطباء) : قلیه کردم زود و آوردمش پیش تا بخوردند آن دو ماکول نهنگ .<br