مبارالغتنامه دهخدامبارا. [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) در اصل مبارات بود،به معنی بیزاری زوجین از یکدیگر. (غیاث ) (آنندراج ).مخفف مباراة عربی . (فرهنگ فارسی معین ) : گر دم خلع و مبارا میرودبد مبین ذکر بخارا میرود. مولوی .و رجوع به مبارات و
مبارافرهنگ فارسی عمید= مبارات: ◻︎ گر دَمِ خُلع و مبارا میرود / بد مبین ذکر بخارا میرود (مولوی: ۴۸۵)
مباریلغتنامه دهخدامباری . [ م ُ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مباراة. برابری کننده و نبردکننده . رجوع به مباراة شود.
مبرالغتنامه دهخدامبرا. [ م ِ ] (ع اِ) چاقو و قلمتراش واستره و تیغ دلاکی و تبر و هر ابزار برنده و تیز. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). و رجوع به مِبراة شود.
مبرالغتنامه دهخدامبرا. [ م ُ ب َرْرا ] (ع ص ) بیزارشده و دورشده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : هر شاه که او ملک تو و ملک تو بینداز ملک مبرا شود از ملک معرا.مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 71). || پاک کرده شده و معاف و
مباراءةلغتنامه دهخدامباراءة. [ م ُ رَ ءَ ] (ع مص ) برابری و نبرد نمودن . (آنندراج ). معارضه کردن و پیشی گرفتن . (از ناظم الاطباء). || صلاح کردن با زن خود بر جدائی . (آنندراج ). مفارقت کردن و از وی جدا شدن . مصالحه کردن با زن بر جدائی . (از ناظم الاطباء).
مباراتلغتنامه دهخدامبارات . [ م ُ ] (ع مص ) برابری و نبرد کردن با کسی در کاری . همچشمی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پلنگ کبر او که با شیر فلک مبارات می کرد بر دست روباه مکر و خدیعت روزگار گرفتار آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص <
مباراةلغتنامه دهخدامباراة. [ م ُ ] (ع مص ) (از «ب ری ») برابری و نبرد نمودن با کسی در کاری . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به معنی اول مبارات و مباراءة شود.
مباراةلغتنامه دهخدامباراة. [ م ُ ] (ع مص ) (از«ب رء») با هم جدا گردیدن و با زن صلح کردن بر جدائی . (منتهی الارب ). صلح کردن با زن خود بر جدائی و تفریق . (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی دوم مبارات شود.
مباراةدیکشنری عربی به فارسیحريف , همتا , نظير , لنگه , همسر , جفت , ازدواج , زورازمايي , وصلت دادن , حريف کسي بودن , جور بودن با , بهم امدن , مسابقه , کبريت , چوب کبريت
خلعلغتنامه دهخداخلع. [ خ ُ ] (ع اِمص ) رهایی زن بر مالی که شوهر بستاند از وی یا از غیر وی . (ناظم الاطباء).- طلاق خلعی ؛ یکی از اقسام طلاقست که بر اثر خلع حاصل میشود، یعنی قطع علاقه ٔ زوجیت از طرف زوج در اثر بذل زوجه مالی را به او. در خلع باید زوجه کراهتی نسبت بز
مباراءةلغتنامه دهخدامباراءة. [ م ُ رَ ءَ ] (ع مص ) برابری و نبرد نمودن . (آنندراج ). معارضه کردن و پیشی گرفتن . (از ناظم الاطباء). || صلاح کردن با زن خود بر جدائی . (آنندراج ). مفارقت کردن و از وی جدا شدن . مصالحه کردن با زن بر جدائی . (از ناظم الاطباء).
مباراتلغتنامه دهخدامبارات . [ م ُ ] (ع مص ) برابری و نبرد کردن با کسی در کاری . همچشمی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پلنگ کبر او که با شیر فلک مبارات می کرد بر دست روباه مکر و خدیعت روزگار گرفتار آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص <
مباراةلغتنامه دهخدامباراة. [ م ُ ] (ع مص ) (از «ب ری ») برابری و نبرد نمودن با کسی در کاری . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به معنی اول مبارات و مباراءة شود.
مباراةلغتنامه دهخدامباراة. [ م ُ ] (ع مص ) (از«ب رء») با هم جدا گردیدن و با زن صلح کردن بر جدائی . (منتهی الارب ). صلح کردن با زن خود بر جدائی و تفریق . (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی دوم مبارات شود.
مباراةدیکشنری عربی به فارسیحريف , همتا , نظير , لنگه , همسر , جفت , ازدواج , زورازمايي , وصلت دادن , حريف کسي بودن , جور بودن با , بهم امدن , مسابقه , کبريت , چوب کبريت