مبارزلغتنامه دهخدامبارز. [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مَبرَز. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مبرز شود.
مبارزلغتنامه دهخدامبارز. [ م ُ رِ ] (ع ص ) آنکه با کسی به جنگ بیرون آید و آن سپاهی باشد. این صیغه ٔ اسم فاعل است از مبارزة که به معنی بیرون آمدن باشد در جنگ به مقابله ٔ حریف .(آنندراج ) (از غیاث ). یل . نبرده . (از فرهنگ اسدی ). هر دو نفر دلاور که از دو صف لشکر مقابل و روبروی هم بیرون آیند و ب
شخص مبارزفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ارز، جنگجو، حریف، گلادیاتور، نظامی اهل جروبحث آدم ورزشکار
هل من مبارزلغتنامه دهخداهل من مبارز. [ هََ م ِ م ُ رِ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ استفهامی ) آیا هماوردی هست ؟ معمولاً این جمله را در مفاخره و خودنمایی در هر کار استعمال کنند : به میدان نشاط اندر خرامدنبشته بر قدح : هل من مبارز.بدایعی بلخی .
هل من مبارزفرهنگ فارسی عمیدآیا مبارزی هست؟ Δ هنگام خودستایی کردن و مبارز طلبیدن استعمال میشود.
مبارزهلغتنامه دهخدامبارزه . [ م ُ رَ زَ / رِ زِ ] (از ع ،اِمص ) از مُبارَزَة عربی . رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مبارزتلغتنامه دهخدامبارزت . [ م ُ رَ / رِ زَ ](از ع ، اِمص ) جنگ و کارزار. (غیاث ). رزم و جنگ و نبرد. (ناظم الاطباء) : چون جنگ قائم شد... فور، اسکندر را به مبارزت خواست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90). کمات
مبارزالدینلغتنامه دهخدامبارزالدین . [ م ُ رِ زُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن مظفر. مؤسس سلسله ٔ آل مظفر در فارس و کرمان و کردستان . او از اخلاف «غیاث الدین حاجی » حکمران میبد از... ایلخانان بود. مبارزالدین در سال 713 پس از غیاث الدین در میبد جای پدر را گرفت ، و پس از سلطا
مبارزوارلغتنامه دهخدامبارزوار. [ م ُ رِزْ ] (ق مرکب ) چون مبارز. همچون مبارز. دلیر. رزمجو. بی باک و چالاک : بر اسب توبه سواره شوم مبارزواربس است رحمت ایزد فراخ میدانم .سوزنی .
مبارزهلغتنامه دهخدامبارزه . [ م ُ رَ زَ / رِ زِ ] (از ع ،اِمص ) از مُبارَزَة عربی . رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مبارزتلغتنامه دهخدامبارزت . [ م ُ رَ / رِ زَ ](از ع ، اِمص ) جنگ و کارزار. (غیاث ). رزم و جنگ و نبرد. (ناظم الاطباء) : چون جنگ قائم شد... فور، اسکندر را به مبارزت خواست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90). کمات
مبارزالدینلغتنامه دهخدامبارزالدین . [ م ُ رِ زُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن مظفر. مؤسس سلسله ٔ آل مظفر در فارس و کرمان و کردستان . او از اخلاف «غیاث الدین حاجی » حکمران میبد از... ایلخانان بود. مبارزالدین در سال 713 پس از غیاث الدین در میبد جای پدر را گرفت ، و پس از سلطا
مبارزوارلغتنامه دهخدامبارزوار. [ م ُ رِزْ ] (ق مرکب ) چون مبارز. همچون مبارز. دلیر. رزمجو. بی باک و چالاک : بر اسب توبه سواره شوم مبارزواربس است رحمت ایزد فراخ میدانم .سوزنی .
هل من مبارزلغتنامه دهخداهل من مبارز. [ هََ م ِ م ُ رِ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ استفهامی ) آیا هماوردی هست ؟ معمولاً این جمله را در مفاخره و خودنمایی در هر کار استعمال کنند : به میدان نشاط اندر خرامدنبشته بر قدح : هل من مبارز.بدایعی بلخی .
هل من مبارزفرهنگ فارسی عمیدآیا مبارزی هست؟ Δ هنگام خودستایی کردن و مبارز طلبیدن استعمال میشود.
شخص مبارزفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ارز، جنگجو، حریف، گلادیاتور، نظامی اهل جروبحث آدم ورزشکار