مباهیلغتنامه دهخدامباهی . [ م ُ ] (ع ص ) مباهات کننده و فخرکننده و نازکننده .(ناظم الاطباء). فخرکننده و نازنماینده . (آنندراج ). نازکننده و فخرکننده . مفتخر. سربلند. سرفراز. سرافراز. نازنده . فاخر. بالنده . آنکه تفاخر کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مغرور و خودستاینده . || سرافراز کرده شد
مباءةلغتنامه دهخدامباءة. [ م َ ءَ ] (ع اِ) (از «ب وء») جای باش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). منزل . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). آرامش جا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خانه و منزل باش . (ناظم الاطباء). || خانه ٔ زنبور عسل در کوه . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). خانه ٔ زنبور عسل . (ا
مباحلغتنامه دهخدامباح . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ب وح ») روا و جائز، خلاف محظور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حلال داشته شده و جایز داشته شده . (غیاث ). مباحات جمع آن . (آنندراج ). حلال کرده شده . مجاز و شایان و... مشروع . (از ناظم الاطباء). حلال داشته شده . جایز دانسته . روا. حِل ّ. حلال . (یاد
مباحیلغتنامه دهخدامباحی . [ م ُ ] (ص نسبی ) آن که قائل به رفع حکم حرمت است و همه چیز را درخور ارتکاب می شمارد. جمعی که خود را به صوفیان منتسب می شمرده اند، و قائل به رفع حکم حرمت بوده اند و آنان را «اباحی » و «اباحتی » و «صوفیه ٔ اباحیه » نیز گویند. (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر ج <sp
مباعلغتنامه دهخدامباع . [ م َ ] (ع مص ) (از «ب ی ع ») فروختن و خریدن . از لغات اضداد است . (منتهی الارب ).
نامباهیلغتنامه دهخدانامباهی . [ م ُ ] (ص مرکب ) ناسرفراز. مقابل مباهی به معنی مباهات کننده و سرافراز. رجوع به مباهی شود.
نامباهیلغتنامه دهخدانامباهی . [ م ُ ] (ص مرکب ) ناسرفراز. مقابل مباهی به معنی مباهات کننده و سرافراز. رجوع به مباهی شود.