مبروصلغتنامه دهخدامبروص . [ م َ ] (ع ص ) پیس اندام . (آنندراج ). مبتلا به برص و پیسی اندام . (ناظم الاطباء).پیس اندام . مبتلی به برص .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به برص شود.
مبروزلغتنامه دهخدامبروز. [ م َ ] (ع ص ) نامه ٔ بازگشاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نامه ٔبازگشاده و این از نوادر است . (از اقرب الموارد).
مبرزلغتنامه دهخدامبرز. [ م ُ ب َ ر رَ ] (ع ص ) ظاهر و روشن . (غیاث ). پیدا. پدیدار. (یادداشت دهخدا).
مبرزلغتنامه دهخدامبرز. [ م َرَ ] (ع اِ) پایخانه . حاجت جای . (آنندراج ). پایخانه .(غیاث ). متوضا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حاجت جای . (منتهی الارب ). متوضا. طهارتجای . غسل خانه . مطهره . حاجتگاه . ادب خانه . قدمگاه . خلا. کنیف . مستراح . کنار آب . طهارت خانه . مبال . بیت الخلاء. آبشت
مبرزلغتنامه دهخدامبرز. [ م ُ ب َرْ رَ / رِ ] (ع ص ) شخصی که بر اصحاب خود فائق آمده باشد در فضل و شجاعت (آنندراج ). بزرگ و نامور. (غیاث ). کسی که بر اقران خود در فضل و شجاعت فائق آمده باشد. فائق . برجسته . ادیب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :<
مبرزلغتنامه دهخدامبرز. [ م ُ رَ ] (ع ص ) فاش کننده و آشکارکننده . (ناظم الاطباء). ناشر. (از فرهنگ جانسون ).
پیستلغتنامه دهخداپیست . (ص ) پیس . ابرص . شخصی که علت برص و جذام داشته باشد. (آنندراج ) (برهان ). || مبروص .
پیس انداملغتنامه دهخداپیس اندام . [ اَ ] (ص مرکب ) ابرص . (منتهی الارب ). || مبروص . دارای پیسی . که اندامی مبتلی به برص دارد.
نرسسلغتنامه دهخدانرسس . [ ن َ س ِ ] (اِخ ) (... مبروص ) از علمای نصرانی قرن پنجم مسیحی است . پس از آنکه مکتب الرها کاملاً دستخوش عقاید نسطوری شد و به امر زنون امپراطور منحل گردید، برصوما مکتب روحانیون عیسوی را در نصیبین تأسیس کرد و علامه نرسس مبروص به ریاست آن مکتب انتخاب شد. و این مکتب از آ
پیسلغتنامه دهخداپیس . (اِ) پیست . پیسی . (زمخشری ). لکها که بربدن افتد. برص . (خلاص ). علتی که آنرا بعربی برص خوانند. (برهان ). برصاء. ابرص . (بحر الجواهر) (تاج المصادر). بیاض یظهر فی ظاهرالبدن و یغور و یکون فی سایرالاعضاء حتی یصیرلون البدن کله ابیض و یقال لهذاالنوع المنتشر. (بحر الجواهر ذیل