مبطللغتنامه دهخدامبطل . [ م ُ طَ / م ُب َطْ طَ ] (ع ص ) باطل شده و ترک شده . || معدوم و ناپدید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مبطللغتنامه دهخدامبطل . [ م ُ طِ ] (ع ص ) نقیض محق . (تاج المصادر بیهقی ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). باطل کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باطل کننده . خلاف محق . شکننده . تباه کننده . مقابل محق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : الذین کفروا ان انتم الا مبطلون .
مبتللغتنامه دهخدامبتل . [ م ُ ت َل ل ] (ع ص ) تر گردیده شده . || به شده از بیماری . || نیکو حال شده ٔ پس از لاغری و سختی . (ناظم الاطباء).
مبتللغتنامه دهخدامبتل . [ م ُ ت ِ ] (ع ص ) مبتلة. درخت که از بن آن نهالی برآمده جداگانه از آن مستغنی گردیده باشد. واحد و جمع در وی یکسان است . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ). خرمابنی که در کنار آن جُنگ برآمده باشد و به حد بلوغ رسیده و مستغنی از آن خرمابن شده باشد. و واحد و جمع در آن مساوی است .
مبتللغتنامه دهخدامبتل . [ م ُب َت ْ ت َ ] (ع ص ) شتر نیکوی متناسب الخلقه . (ناظم الاطباء). صفتی است که مردان بدان وصف نشوند. (منتهی الارب ). شتر فروهشته گوشت . و مرد را به صفت «مبتل » وصف نگویند لکن مبتلة [ م ُ ب َ ت ت َ ل َ ] در صفت زن آرند.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مبتلة شود.
مبطوللغتنامه دهخدامبطول . [ م َ ] (ع ص ) فالج شده و گرفتار فالج . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مبتلیلغتنامه دهخدامبتلی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) آزماینده . || حقیقت دریابنده . (از منتهی الارب ). و آنکه تحقیق میکند. (ناظم الاطباء). || خبر پرسنده . (از منتهی الارب ). آنکه خبر می پرسد. (ناظم الاطباء). || اختیارکننده . (از منتهی الارب ). || آنکه سوگند میخورد. (ناظم الاطباء).
مبطلاتلغتنامه دهخدامبطلات . [ م ُ طِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مبطلة: مبطلات وضو. مبطلات نماز. مبطلات روزه . مبطلات صوم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب های زیر شود.- مبطلات روزه ؛ مبطلات صوم . رجوع به ترکیب بعد شود.- مبطلات صلاة ؛ م
مبطلةلغتنامه دهخدامبطلة. [ م ُ طِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث مبطل . ج ، مبطلات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مبطلاتلغتنامه دهخدامبطلات . [ م ُ طِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مبطلة: مبطلات وضو. مبطلات نماز. مبطلات روزه . مبطلات صوم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب های زیر شود.- مبطلات روزه ؛ مبطلات صوم . رجوع به ترکیب بعد شود.- مبطلات صلاة ؛ م
مبطلةلغتنامه دهخدامبطلة. [ م ُ طِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث مبطل . ج ، مبطلات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).