متجمللغتنامه دهخدامتجمل . [ م ُ ت َ ج َم ْ م ِ ] (ع ص ) زینت داده و آراسته . (آنندراج ). باتجمل . (یاد داشت بخط مرحوم دهخدا). آن که می آراید شخص خود را. (ناظم الاطباء). آراسته و صاحب تجمل : چون سلطان محمود او [ فرخی ] را متجمل دید به همان چشم در او نگریست . (چهارمقاله )
متزمللغتنامه دهخدامتزمل . [ م ُ ت َ زَم ْ م ِ ] (ع ص ) آن که درپیچیده شود به جامه . (آنندراج ). کسی که جامه را به خود درپیچیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مزمل شود.
ابوالصقرلغتنامه دهخداابوالصقر. [ اَ بُص ْ ص َ ] (اِخ ) اسماعیل بن بلبل کاتب . او به عربی شعر نیز می گفته و مقّل است . (ابن الندیم ). وی مردی کریم و متجمّل بود و وزارت معتمد خلیفه ٔ عباسی داشت و صاحب سیف و قلم گشت و او را وزیر شکور گفتندی و ابن رومی و بحتری ویرا مدح گفتند و این بیت از قصیده ٔ ابن
غلاملغتنامه دهخداغلام . [ غ ُ] (ع اِ) کودک . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). کودک شهوت پدیدآمده . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل نسخه ٔکتابخانه ٔ لغت نامه ). پسر از هنگام ولادت تا آمد جوانی . (از منتهی الارب ). کودک که خطش دمیده باشد و بعضی گویند از زمان ولادت تا حد بلوغ . و فارسیان غلام به
ابوالمتجمللغتنامه دهخداابوالمتجمل . [ اَ بُل ْ م ُ ت َ ج َم ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) سلحفاة. سنگ پشت . (المرصّع). کاسه پشت . لاک پشت . کشف . لاک . خشک پشت . کشتوک . کشو. چلچله . شیلونه . باخه .