متخیلهلغتنامه دهخدامتخیله . [ م ُ ت َ خ َی ْ ی ِل َ / ل ِ ] (ع ص ) قوتی است در دماغ که ترکیب بعضی صور به بعضی معنی می کند و گاهی چیزهای دیده و نادیده راست یا دروغ را نقش می نماید. (آنندراج ) (غیاث ). مأخوذ از تازی ، قوه ای که ترکیب می کند بعضی صور را به بعضی د
متخلعلغتنامه دهخدامتخلع. [ م ُ ت َ خ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) به معنی جدا. (آنندراج ). جدا و متفرق و پراکنده و پاشیده . (ناظم الاطباء). || باده پرست و مشغول به باده نوشی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || پاها را از هم جدا نهنده در رفتار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تخلع شود.<br
متخیلةلغتنامه دهخدامتخیلة. [ م ُ ت َ خ َی ْ ی َ ل َ ] (ع ص ) خیال کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). || (اِ) محل خیال که دماغ باشد. (آنندراج ) (غیاث ). و رجوع به تخیل شود.
متخیلةلغتنامه دهخدامتخیلة. [ م ُ ت َ خ َی ْ ی ِ ل َ ] (ع ص ) مُتَخایِلَة. ارض متخیلة و متخایلة؛ زمینی که گیاه و سبزی در آن برآمده گسترده شده باشد و گلهای آن شکفته باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به متخایل و متخایلة شود.
متخلیلغتنامه دهخدامتخلی . [ م ُ ت َ خ َل ْ لی ] (ع ص ) گذاشته و خالی . (آنندراج ). || رستگار و آزاد و رها شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تخلی شود.
متخیلةلغتنامه دهخدامتخیلة. [ م ُ ت َ خ َی ْ ی ِ ل َ ] (ع ص ) مُتَخایِلَة. ارض متخیلة و متخایلة؛ زمینی که گیاه و سبزی در آن برآمده گسترده شده باشد و گلهای آن شکفته باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به متخایل و متخایلة شود.
ضغیفةلغتنامه دهخداضغیفة. [ض َ ف َ ] (ع اِ) نضارت و تازگی تره . یقال : ضغیفة من بقل ؛ اذا کانت الروضة ناضرة متخیلة. (منتهی الارب ).
وهمیلغتنامه دهخداوهمی . [ وَ می ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به وهم . (اقرب الموارد). خیالی . || بر جزئی که با وهم درک میشود اطلاق میگردد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || گاهی اطلاق میشود بر آنچه قوه ٔ متخیله از پیش خود آن را درست کرده باشد و مانند محسوسات باشد. خلاصه اینکه اختراع خود متخیله باشد چنانکه
بندورلغتنامه دهخدابندور. [ ب َ ] (اِ) نفس منطبعه را گویند که آن قوت متخیله ٔ افلاک است و جمع آن بندوران باشد. (برهان ) (آنندراج ). ازلغت دساتیری است . رجوع به فرهنگ دساتیر ص 236 شود.
خیالیلغتنامه دهخداخیالی . [ خ َ / خیا ] (ص نسبی ) وهمی . تصوری . || ناپایدار. (ناظم الاطباء). || آنکه اسیر خیالات واهی خویش است . آنکه در عقب خیالهای باطل خود است . || در نزد ارباب بیان و بلاغت عبارت است از صورتی است که در خیال مرتسم میشود و از طریق حواس حاصل