متداعیینلغتنامه دهخدامتداعیین . [ م ُ ت َ ی َ ی ْ ] (ع ص ، اِ) تثنیه ٔ متداعی . خصمین . طرفین دعوی . مدعی و مدعی علیه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به متداعی شود.
متدهنلغتنامه دهخدامتدهن . [ م ُ ت َ دَهَْ هَِ ] (ع ص ) آن که طلا کند به روغن بر خود. (آنندراج ). کسی که طلا کند خود را به روغن . (ناظم الاطباء). || چرب و چربی دار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تدهن شود.
متداعیانلغتنامه دهخدامتداعیان . [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) تثنیه ٔ متداعی . و رجوع به ماده ٔ بعد و متداعی شود.
متدانیلغتنامه دهخدامتدانی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) همدیگر نزدیک .(آنندراج ). نزدیک و پهلوی یکدیگر. (ناظم الاطباء). || کم و ضعیف شونده . (فرهنگ فارسی معین ).- بحر متدانی ؛ بحر متدارک . بحر متسق . رجوع به متدارک شود.
متداینلغتنامه دهخدامتداین . [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) به نسیه ووام خرید و فروخت کننده با هم . (آنندراج ). به همدیگر وام دهنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تداین شود.
طرف دعویفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات اصحاب دعوی، متداعیین، متنازع، متداعی، خواهان، خوانده، آدم متهم کننده، دادخواهیکننده ولی ِدَم، معروض، مدعی، مدعیعلیه، متهم خبرچین پا، امضاکننده
ادب القاضیلغتنامه دهخداادب القاضی . [ اَ دَ بُل ْ ] (ع اِ مرکب ) ملتزم شدن و عمل کردن قاضی است بر آنچه که شرع برای او تعیین کرده است از قبیل بسط عدل و رفع ظلم و عدم میل و منحرف نشدن بر یکی از متداعیین . (تعریفات جُرجانی ).
خصملغتنامه دهخداخصم . [ خ َ ] (ع اِ) مالک . صاحب . || شوهر. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد) : کسی گر کند بر زن کس نگاه چو خصمش بیاید بدرگاه شاه . فردوسی .زبس هندی پسرها تنگ می گیرند بر مردم ز