طرف دعویفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات اصحاب دعوی، متداعیین، متنازع، متداعی، خواهان، خوانده، آدم متهم کننده، دادخواهیکننده ولی ِدَم، معروض، مدعی، مدعیعلیه، متهم خبرچین پا، امضاکننده
ادب القاضیلغتنامه دهخداادب القاضی . [ اَ دَ بُل ْ ] (ع اِ مرکب ) ملتزم شدن و عمل کردن قاضی است بر آنچه که شرع برای او تعیین کرده است از قبیل بسط عدل و رفع ظلم و عدم میل و منحرف نشدن بر یکی از متداعیین . (تعریفات جُرجانی ).
خصملغتنامه دهخداخصم . [ خ َ ] (ع اِ) مالک . صاحب . || شوهر. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد) : کسی گر کند بر زن کس نگاه چو خصمش بیاید بدرگاه شاه . فردوسی .زبس هندی پسرها تنگ می گیرند بر مردم ز