مترالغتنامه دهخدامترا. [ م ِ ] (اِخ ) مهر. فرشته ٔ فروغ .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به میترا شود.
مترالغتنامه دهخدامترا. [ م َ ] (اِ) به لغت زند و پازند باران را گویند و به عربی مطر خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). به لغت زند و پازند باران و مطر. (ناظم الاطباء).
مترائیلغتنامه دهخدامترائی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) بیننده خود را در آئینه . (آنندراج ). آن که در جلو آئینه می ایستد تا خود را ببییند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دوچار شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اندیشه کننده در کاری . (از منتهی الارب ) (از
مطرالغتنامه دهخدامطرا. [ م ُ طَرْ را ] (ع ص ) (از «طرو») تازه و تازگی کرده شده و گاهی مجازاً به معنی مصفا و آبدار. (غیاث ) (آنندراج ). تازه و تازه کرده شده و مصفا و آبدار و پرداخت شده . (ناظم الاطباء) : طبیعت گر درختان را مطرا میکند شایدکه چون گردد مطرا عود قیم
فندواژهنامه آزاد(فِند)مانند، مثل، شبیه (این واژه هم اکنون در گویش شوشتری متداول است) فند(فَنْد)در گذشته واحدی برای متراژ زمین، باغ یا ملک افرادبه شمار میرفته برای مثال یک فند زمین چیزی معادل هکتار بوده است.
اندازهگیریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود گیری، سنجش، پیمایش، توزین، تقویم، متراژ، متره کردن، نقشهبرداری، مساحی، محاسبه، شمارش برآورد، کارشناسی، تخمین، گمان، حدس تعیین ارزش، ارزیابی، بارمبندی مثلثبندی، عیاربندی، عیارسنجی، مغناطیسسنجی قیاس، مقایسه