متراکبلغتنامه دهخدامتراکب . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) برهم نشسته . (آنندراج ) (غیاث ). و رجوع به تراکب شود. || توده شده و انباشته شده بر روی هم دیگر. || استوار و محکم و قوی . (ناظم الاطباء).و رجوع به تراکب شود. || (اصطلاح علم عروض ) یکی از اصناف قوافی است که دارای سه متحرک و یک ساکن باشد مانند: از
مترکبلغتنامه دهخدامترکب . [ م ُ ت َ رَک ْ ک َ ] (ع ص ) چیزی در چیزی نشسته . (منتهی الارب ). نشانیده و درج کرده و در میان نهاده . (ناظم الاطباء). || بالا رفته و سوار شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مترقبلغتنامه دهخدامترقب . [ م ُ ت َ رَق ْ ق ِ ] (ع ص ) چشم داشت دارنده . (آنندراج ). کسی که انتظار می کشد و امید دارد. (ناظم الاطباء) : التجا به سایه ٔ دیواری کردم ، مترقب که کسی حر تموز از من ببرد... (گلستان ). || کسی که اندیشه می کند و می نگرد. (ناظم الاطباء) (از فرهن
مترکبلغتنامه دهخدامترکب . [ م ُ ت َ رَک ْ ک ِ ] (ع ص ) بر هم نشیننده و استوار گردنده . (آنندراج ). یکی بر دیگری بالا رفته و سوار شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
علکسلغتنامه دهخداعلکس . [ ع ِل ْ ل َ ] (ع ص ) انبوه و بهم پیچیده : شَعر علکس ؛ کثیر متراکب . (اقرب الموارد).
علنکسلغتنامه دهخداعلنکس . [ ع َ ل َک َ ] (ع ص ) بسیار و انبوه : شَعر علنکس ؛ کثیر متراکب . (از اقرب الموارد). عِلّکس . و رجوع به علکس شود.
غذائملغتنامه دهخداغذائم . [غ َ ءِ ] (ع اِ) هرچیز تو بر تو و برهم نشسته . (منتهی الارب ). کل متراکب بعضه علی بعض . (اقرب الموارد).
متکاثفلغتنامه دهخدامتکاثف . [ م ُ ت َ ث ِ] (ع ص ) غلیظ و سطبرشده . ضد متخلخل . (از غیاث ) (از آنندراج ). سطبرشده و بر هم نشسته . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). متراکب . غلیظ. درهم . انبوه . ملتف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ستبر وکثیف و منجمد. (ناظم الاطباء). رجوع به تکاثف
متواترلغتنامه دهخدامتواتر. [ م ُ ت َ ت ِ ] (ع ص ) پیاپی آینده یا از پس یکدیگر آینده به مهلت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پیوسته . پی در پی . پیاپی . در پی یکدیگر آینده . متتابع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون او نه هست و نه بود