مترسلغتنامه دهخدامترس . [ م َ ت َ ] (اِ) چوب کُنده را گویند که در پس در کوچه اندازند تا در گشوده نگردد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). معرب آن المترس می باشد: المترس ، خشبة توضع خلف الباب ، فارسیة؛ ای لاتخف . «قاموس ». منتهی الارب نیز همین قول را آورده است ، مؤلف اق
مترسلغتنامه دهخدامترس . [ م ِ رِ ](فرانسوی ، اِ) کلمه ٔ فرانسوی که در زبان فارسی معادل معشوقه به کار می رود.
مترسفرهنگ فارسی معین(مَ تَ) (اِ.) مترسک ، شکلی شبیه به انسان ساخته شده از چوب و پارچه که برای رماندن حیوانات زیانکار در کشتزارها نصب می کنند.
مترزلغتنامه دهخدامترز. [ م ُ رِ ] (ع ص ) دوندگی که سخت کند گوشت اسب را. (آنندراج ). هر چیز که صلب و سخت کند مانند دوندگی که گوشت اسب را سخت می کند. (ناظم الاطباء). || سخت کننده خمیر را. (آنندراج ). زنی که خمیر سفت و سخت می سازد. (ناظم الاطباء).
مترشلغتنامه دهخدامترش . [ م ُ ت َرْ رَ ] (ص ) مرد ریش تراشیده واین لفظ تراشیده ٔ فارسی زبانان متعرب است از عالم تحرمز و تکشمر. (آنندراج ). مرد ریش تراشنده و این تصرف فارسی زبانان متعرب است که از تراشیدن که کلمه ٔ فارسی است بطور عربی اشتقاق کرده اند. (غیاث ) : امر د
مترصلغتنامه دهخدامترص . [ م ُ رَ ] (ع ص ) محکم و راست . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). میزان مترص ؛ ترازوی راست و محکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ترازوی راست و عدل و محکم . (ناظم الاطباء). میزان تریص و مترص ؛ عدل لایحیف . (از اقرب الموارد).
مترصلغتنامه دهخدامترص . [ م ُ رِ / م ُ ت َرْ رِ ] (ع ص ) محکم کننده و راست گرداننده . (آنندراج ). کسی که محکم می کندو استوار می نماید و پایدار می کند. (ناظم الاطباء).
مترسکلغتنامه دهخدامترسک . [ م َ ت َ س َ ] (اِ مصغر) مترس کوچک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مترس شود. || سر خر. مزاحم . (فرهنگ فارسی معین ).
مترسبلغتنامه دهخدامترسب . [ م ُ ت َ رَس ْ س ِ ] (ع ص ) هر آنچه رسوب می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مترسللغتنامه دهخدامترسل . [ م ُ ت َ رَس ْ س ِ ] (ع ص ) نامه فرستنده . (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). || نامه نویسنده . (ناظم الاطباء). دبیر. نویسنده : فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را بکار آید و مترسلان را بلاغت بی
مترسلانهلغتنامه دهخدامترسلانه . [ م ُ ت َ رَس ْ س ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ،ق مرکب ) مأخوذ از تازی ، منشیانه . (ناظم الاطباء).- مترسلانه نوشتن ؛ نامه ٔ بلیغ و فصیح بطور انشاء و فصیحانه نوشتن . (ناظم الاطباء).
مترسملغتنامه دهخدامترسم . [ م ُ ت َ رَس ْ س ِ ] (ع ص ) نویسنده و رسم کننده و صاحب رسم . (آنندراج ) (غیاث ). آن که در آداب و رسوم کتابت تأمل و تفرس کند: هر چند دبیری صناعت بلندی است و از آن برتر است که مترسمان گمان برده اند. (دستور دبیری از فرهنگ فارسی معین ). || کسی که نشان سرای و خانه می جوی
متارسلغتنامه دهخدامتارس . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مِترَس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به مترس شود.
مترسکلغتنامه دهخدامترسک . [ م َ ت َ س َ ] (اِ مصغر) مترس کوچک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مترس شود. || سر خر. مزاحم . (فرهنگ فارسی معین ).
مترسبلغتنامه دهخدامترسب . [ م ُ ت َ رَس ْ س ِ ] (ع ص ) هر آنچه رسوب می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مترسللغتنامه دهخدامترسل . [ م ُ ت َ رَس ْ س ِ ] (ع ص ) نامه فرستنده . (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). || نامه نویسنده . (ناظم الاطباء). دبیر. نویسنده : فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را بکار آید و مترسلان را بلاغت بی
مترسلانهلغتنامه دهخدامترسلانه . [ م ُ ت َ رَس ْ س ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ،ق مرکب ) مأخوذ از تازی ، منشیانه . (ناظم الاطباء).- مترسلانه نوشتن ؛ نامه ٔ بلیغ و فصیح بطور انشاء و فصیحانه نوشتن . (ناظم الاطباء).
مترسملغتنامه دهخدامترسم . [ م ُ ت َ رَس ْ س ِ ] (ع ص ) نویسنده و رسم کننده و صاحب رسم . (آنندراج ) (غیاث ). آن که در آداب و رسوم کتابت تأمل و تفرس کند: هر چند دبیری صناعت بلندی است و از آن برتر است که مترسمان گمان برده اند. (دستور دبیری از فرهنگ فارسی معین ). || کسی که نشان سرای و خانه می جوی