مترشحلغتنامه دهخدامترشح . [ م ُ ت َ رَش ْ ش ِ ] (ع ص )تراونده . (آنندراج ) (غیاث ). ترشح کننده . تراونده ٔ چیزی از چیزی : شیری بود پرهیزگار... باطنی مترشح از خصایص حلم و کم آزاری ... (مرزبان نامه ، از فرهنگ فارسی معین ). || تربیت شده . مربی . مرشح :</sp
مترسةلغتنامه دهخدامترسة. [ م ِ رَ س َ ] (ع اِ) هر چه آن را همچو سپر پیش دارند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). هر چیزی که مانند سپر آن را پیش آرند و خود را بدان حفظ کنند. (ناظم الاطباء). متراس . (محیطالمحیط) (اقرب الموارد).
غدد مترشحلغتنامه دهخداغدد مترشح . [ غ ُ دَ دِ م ُ ت َ رَش ْ ش ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غدد تراوا. غدد مترشح بر دو قسم اند: یکی مترشح خارجی که ترشحات خود را به وسیله ٔ مجرائی به خارج میزیزند مثل غدد بزاقی و غیره ، و دیگری غدد بسته که ترشحات خود را به خارج نمیریزند و ماده ٔ مترشح این غدد معمولاً
مترشیلغتنامه دهخدامترشی . [ م ُ ت َ رَش ْ شی ](ع ص ) نرمی نماینده . (آنندراج ). ملایم و حلیم و مهربان و نیکخواه . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترشی شود.
غدد مترشحلغتنامه دهخداغدد مترشح . [ غ ُ دَ دِ م ُ ت َ رَش ْ ش ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غدد تراوا. غدد مترشح بر دو قسم اند: یکی مترشح خارجی که ترشحات خود را به وسیله ٔ مجرائی به خارج میزیزند مثل غدد بزاقی و غیره ، و دیگری غدد بسته که ترشحات خود را به خارج نمیریزند و ماده ٔ مترشح این غدد معمولاً
غدد تراوالغتنامه دهخداغدد تراوا. [ غ ُ دَ دِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غدد مترشح . رجوع به غدد مترشح شود.
شیردانفرهنگ فارسی عمیدقسمتی از معدۀ گوسفند و سایر حیوانات نشخوارکننده که شیرۀ معده در آن مترشح میشود؛ شکمبۀ بره و بزغاله.
متناجخلغتنامه دهخدامتناجخ . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) متلاطم و مترشح وترشح کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تناجخ شود.
کلیهفرهنگ فارسی معین(کُ یِ یا یَ) [ ع . کلیة ] (اِ.) قلوه ، هر یک از دو عضو لوبیایی شکل که عضو مترشح دستگاه ادراری را به وجود می آورند.
غدد مترشحلغتنامه دهخداغدد مترشح . [ غ ُ دَ دِ م ُ ت َ رَش ْ ش ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غدد تراوا. غدد مترشح بر دو قسم اند: یکی مترشح خارجی که ترشحات خود را به وسیله ٔ مجرائی به خارج میزیزند مثل غدد بزاقی و غیره ، و دیگری غدد بسته که ترشحات خود را به خارج نمیریزند و ماده ٔ مترشح این غدد معمولاً