متسلحلغتنامه دهخدامتسلح . [ م ُ ت َ س َل ْ ل ِ ] (ع ص ) سلاح پوشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سلاح پوشیده . (ناظم الاطباء) : ... تا به مجالحان و متسلحان تشبهی کرده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 طهران ص <span class="
متسلعلغتنامه دهخدامتسلع. [ م ُ ت َس َل ْ ل ِ ] (ع ص ) شکافته شونده . (آنندراج ). شکافته شده و چاک شده و ترکیده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلع شود.
متصلعلغتنامه دهخدامتصلع. [ م ُ ت َ ص َل ْ ل ِ ] (ع ص ) آفتاب بالاآینده یا در وسط آسمان رسنده یااز ابر بیرون آینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). آفتاب بیرون آمده از زیر ابر در وسطآسمان رسیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تصلع شود.
متصلهلغتنامه دهخدامتصله .[ م ُت ْ ت َ ص ِ ل َ ] (ع ص ) متصل . (ناظم الاطباء). مؤنث متصل . رجوع به قضیه ٔ متصله در همین لغت نامه شود.
متصلیلغتنامه دهخدامتصلی . [ م ُ ت َ ص َل ْلا ] (ع ص ) (از «ص ل ی ») عصای راست کرده شده ٔ بر آتش . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
متسلیلغتنامه دهخدامتسلی . [ م ُ ت َ س َل ْ لی ] (ع ص ) خورسند و بی غم . (آنندراج ). دل نواخته شده و تسلی داده شده . (ناظم الاطباء) : بجهت آن که هر که را نصرت در جانب او وجود گیرد هر آینه دلش متسلی خواهد بود. (انوار سهیلی ). و رجوع به تسلی شود.