متشاعرلغتنامه دهخدامتشاعر. [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) آن که خود را شاعر پندارد و شعرفروشنده و خودرا شاعر نماینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خود را به زور شاعر گوینده .(غیاث ). و الشاعرالمفلق خنذیذ و من دونه شاعر، ثم شویعر ثم شعرور ثم متشاعر. (منتهی الارب ) <span c
متشاعرفرهنگ فارسی معین(مُ تَ ع ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که خود را شاعر پندارد. 2 - شاعرنما؛ ج . متشاعرین .
متساورلغتنامه دهخدامتساور. [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) کسی که می نمایاند خود را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) || ظاهر و هویدا شده . (ناظم الاطباء). ظاهر شونده . خود را بلند نماینده . (از منتهی الارب ). و رجوع به تساور شود.
متسحرلغتنامه دهخدامتسحر. [ م ُ ت َ س َح ْ ح ِ ] (ع ص ) طعام سحری خورنده . (آنندراج ). کسی که طعام سحری می خورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسحر شود.
متسعرلغتنامه دهخدامتسعر.[ م ُ ت َ س َع ْ ع ِ ] (ع ص ) آتش برافروخته شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آتش مشتعل و برافروخته . (ناظم الاطباء). و رجوع به تسعر شود.
متشاورلغتنامه دهخدامتشاور. [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) کنکاش کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مشغول به کنکاش و مشاورت . (ناظم الاطباء). و رجوع به تشاور شود.
متشعرلغتنامه دهخدامتشعر. [ م ُ ت َ ش َع ْ ع ِ ] (ع ص ) بچه ٔ موی ناک در شکم .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بچه ٔشکمی مویدار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشعر شود.
مشاعرلغتنامه دهخدامشاعر. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) شعرگوینده و شاعر پست . (ناظم الاطباء). و رجوع به متشاعر شود.
شاعرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ه، سرایندۀ ترانه، ناظم، مرثیهسرا[ی]، متشاعر، مدیحهسرا[ی]، ترانهسرا، مصنف فردوسی، حافظ، سعدی، مولوی، رودکی مرثیهخوان، رامشگر، خنیاگر، تصنیف ساز، شاعر درباری صله، عطیه، جایزه، احسان، پاداش نوپرداز، نوگرا
شاعرلغتنامه دهخداشاعر. [ ع ِ ] (ع ص ) داننده . (منتهی الارب ). آگاه : شاعر بنفسه ؛ آگاه از نفس خود. رجوع به مجموعه ٔ دوم مصنفات شیخ اشراق ص 115 شود. || دریابنده . (منتهی الارب ). || بهره مند از لطف طبع و رقت احساس و حدت ذهن . || قافیه گوی . (دهار) (ترجمان الق