متصوفهلغتنامه دهخدامتصوفه . [ م ُ ت َ ص َوْ وِ ف َ ] (ع ص ، اِ) گروه صوفی . (ناظم الاطباء). گروه متصوفیان . کسانی که خود را صوفی نمایند. متظاهر به تصوف و صوفی نما. طالبان حق دوطایفه اند: متصوفه و ملامیه . متصوفه جماعتی اند که از بعضی صفات نفوس خلاصی یافته اند و به بعضی از احوال و اوصاف صوفیان م
متسافحلغتنامه دهخدامتسافح . [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) زناکار و زناکننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسافح شود.
متشافعلغتنامه دهخدامتشافع. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) متشافعان دو امری می باشند که منقسم نشوند میان اول و ثانی ایشان چیزی از نوع ایشان نباشد مانند نقطه و نقطه . (درة التاج ، از فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ).
متصافحلغتنامه دهخدامتصافح . [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) هم دیگر دست گیرنده . (آنندراج ). دست هم دیگر را گیرنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تصافح شود.
متصافیلغتنامه دهخدامتصافی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) درستی و راستی از طرفین . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). که میان او و دیگری صفوت و خلوص هست . یکدل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تصافی شود.
الهامیهفرهنگ فارسی عمیدفرقهای از متصوفه که در پارهای عقاید با قرامطه توافق دارند و از قرائت قرآن و آموختن آن اعراض کنند.
باجریقیهلغتنامه دهخداباجریقیه . [ قی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از متصوفه منسوب به باجریقی . رجوع به باجریقی شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) السبتی . در مراکش رئیس متصوفه بوده . او راست : زایرجة ابی العباس الخزرجی .