متعدیلغتنامه دهخدامتعدی . [ م ُ ت َ ع َدْ دی ] (ع ص ) (از «ع دو») ستمگر و ظالم .(ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : و زجر متعدیان و آرامش اطراف به سیاست منوط. (کلیله و دمنه ). || کسی یا چیزی که بگذرد و تجاوز کند از دیگری . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب
متعدیفرهنگ فارسی عمید۱. تعدیکننده؛ متجاوز.۲. (ادبی) در دستور زبان، فعلی که برای کامل کردن معنی خود به مفعول نیاز دارد.
متعدیفرهنگ فارسی معین(مُ تَ عَ دّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تجاوز - کننده ، ستمگر. 2 - فعلی که تنها با فاعل معنای کامل ن داشته باشد و نیازمند به مفعول باشد.
متحدیلغتنامه دهخدامتحدی . [ م ُ ت َ ح َدْ دی ] (ع ص ) برابری کننده در کاری . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). معتدل و میانه رو. (از فرهنگ جانسون ). || پارسا و پرهیزگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تحدی شود.
متهدیلغتنامه دهخدامتهدی . [ م ُ ت َ هََ دْ دی ] (ع ص ) راه یابنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). کسی که راه می یابد. (ناظم الاطباء) : و در معالجه بیماران متهدی شدم . (کلیله و دمنه ). ورجوع به تهدی شود. || راهنمایی شده بواسطه ٔ خدا. || راست و درست . (نا
متهذیلغتنامه دهخدامتهذی . [ م ُ ت َ هََ ذْ ذی ] (ع ص ) زخم تباه و پاره پاره . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زخم شکافته شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تهذؤ شود.
متعدیةلغتنامه دهخدامتعدیة. [ م ُ ت َ ع َدْ دی َ ] (ع ص ) تأنیث متعدی : امراض المتعدیة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سرایت کننده . و رجوع به متعدی (معنی سوم ) شود.
مانندفرهنگ فارسی عمید۱. شبیه۲. نظیر.⟨ مانند شدن: (مصدر متعدی) شبیه شدن.⟨ مانند کردن: (مصدر متعدی) شبیه کردن؛ تشبیه.
متعدیةلغتنامه دهخدامتعدیة. [ م ُ ت َ ع َدْ دی َ ] (ع ص ) تأنیث متعدی : امراض المتعدیة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سرایت کننده . و رجوع به متعدی (معنی سوم ) شود.