متعسفلغتنامه دهخدامتعسف . [ م ُ ت َ ع َس ْ س ِ ] (ع ص ) کسی که درتاریکی و بیراهه ، و در راه غیر معلوم می رود. (ناظم الاطباء). بی راه رونده و خمنده از راه . (از منتهی الارب ). منحرف شونده و عدول کننده از راه . (از اقرب الموارد) : چنانکه بعضی متعسفان تنوره ٔ آتش را به دری
متعسففرهنگ فارسی معین(مُ تَ عَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بیراهه رونده ، منحرف (از راه ). 2 - آن که از طریق صواب عدول کند. 3 - ستمکار، ظالم ؛ ج . متعسفین .
متحسفلغتنامه دهخدامتحسف . [ م ُ ت َ ح َس ْ س ِ ] (ع ص ) آن که نگذارد چیزی مگر که خورده باشد آن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
متحشفلغتنامه دهخدامتحشف . [ م ُ ت َ ح َش ْ ش ِ] (ع ص ) نعت است از تحشف . (منتهی الارب ). آن که جامه ٔکهنه پوشد. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مرد جامه ٔکهنه پوشیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحشف شود.
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) محمد المعتمد علی اﷲبن ابی عمرو عبّاد المعتضد باﷲبن الظافر المؤید باﷲ ابی القاسم محمد قاضی اشبیلیه ابن ابی الولید اسماعیل بن قریش بن عبادبن عمروبن اسلم بن عمروبن عطاف بن نعیم اللخمی . از وُلد نعمان بن منذر لخمی . آخرین از ملوک حیره .ابن