متقاطرلغتنامه دهخدامتقاطر. [ م ُ ت َ طِ ] (ع ص ) قطره قطره چکنده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). هر آنچه می چکد و قطره قطره می ریزد. (ناظم الاطباء). || چیزی پیاپی گردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). گروه گروه پس از یکدیگر آینده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تقاطر شود.
متکاثرلغتنامه دهخدامتکاثر. [ م ُ ت َ ث ِ ] (ع ص ) با همدیگر نبردکننده در بسیاری مال . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکاثر شود. || افزون . || افزوده . || متزاید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متقترلغتنامه دهخدامتقتر. [ م ُ ت َ ق َت ْ ت ِ ] (ع ص ) آماده شونده کارزار را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سلاح پوشیده ٔ آماده ٔ کارزار. (ناظم الاطباء). || خشمناک و غضبناک . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقتر شود.
تقابليدیکشنری عربی به فارسیمربوط به ساکنين ينگي دنيا , واقع در طرف مقابل زمين , مستقيما , مخالف , متقاطر
جبل مورجانلغتنامه دهخداجبل مورجان . [ ج َ ب َ ل ِ ] (اِخ ) در زمین فارس است و در آن کوه غاری است که آب از سقف آن متقاطر است و طلسمی ساخته اند که اگر یک کس در آن غار باشد بقدر احتیاج فرودآید و اگر هزار کس باشند آن مقدار آب چکد که همه را کفایت کند. (از حبیب السیر چ تهران ، خاتمه ص <span class="hl" di
سحساحلغتنامه دهخداسحساح . [ س َ ] (ع ص ، اِ) باران سخت ریزان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : و این داهیه تا سه عام بر خاص و عام متواتر و ساحیه و سحساح خطوب و خطر بر ساحة و سحسح ایران متقاطر بودی . (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 676).
سحسحلغتنامه دهخداسحسح . [ س َ س َ ] (ع اِ) ساحت خانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : و سحساح خطوب و خطر بر ساحة و سحسح ایران متقاطر بودی . (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 676). || (ص ) باران سخت ریز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).