متملغتنامه دهخدامتم . [ م ُ ت َم م ] (ع اِ) جای انقطاع رگ ناف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل محیط المحیط) (از اقرب الموارد). || آنچه افزون از پیمانه باشد. || برکت . (ناظم الاطباء). || بدر و ماه تمام . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).
متملغتنامه دهخدامتم . [ م ُ ت ِم م ] (ع ص ) تمام کننده . (ازمنتهی الارب ) (آنندراج ). تمام کننده و کامل کننده . (ناظم الاطباء) : یریدون لیطفؤ انوراﷲ با فواههم واﷲ متم نوره ولو کره الکافرون . (قرآن 8/61). || زنی که نزدیک رسد ایام زادن
متئملغتنامه دهخدامتئم . [ م ُ ءِ ] (ع ص ) (از «ت ٔم ») زن دوگانه زاینده . (آنندراج ). زنی که پیوسته دوگان می زاید. (ناظم الاطباء). اتأمت المراءة، دوگانه زاد زن ، امراءة متئم نعت است از آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به متآم و متأم شود.
متیملغتنامه دهخدامتیم . [ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )رام و منقاد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مشتاق و دردمند. (غیاث ) (آنندراج ). مقلوب از عشق . (ناظم الاطباء).
متیملغتنامه دهخدامتیم . [ م ُ ت َی ْ ی ِ ] (ع ص ) بنده ٔ خود کننده بواسطه ٔ عشق و محبت . و رام و منقاد کننده . (ناظم الاطباء). زنی که بنده ٔخود کند کسی را و رام و منقاد گرداند. (آنندراج ).
مثملغتنامه دهخدامثم . [ م َ ث َم م ] (ع اِ) جای بریدگی ناف اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
مثملغتنامه دهخدامثم . [ م ِ ث َم م ] (ع ص ) نیک محض . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کسی که پاسبانی می کند و نگهبانی می نماید آن را که محافظ ندارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کسی که اصلاح و مرمت کند کاری را که مردم از آن عاجز باشند.(از منتهی الارب )
متمیرلغتنامه دهخدامتمیر. [ م َ ] (ع ص ) نره ٔ سخت و درشت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به مُتمَئِرّ شود.
متمائنلغتنامه دهخدامتمائن . [ م ُ ت َ ءِ] (ع ص ) مرد ریاکار در دوستی . (ناظم الاطباء). مرد ریاکار. || دروغگو . (از فرهنگ جانسون ).
متمدللغتنامه دهخدامتمدل . [ م ُ ت َ م َدْ دِ ] (ع ص ) دستار بر سر پیچیده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تمدل شود.
متمئللغتنامه دهخدامتمئل . [ م ُ م َ ءِل ل ] (ع ص ) (از «ت م ل ») مرد دراز و راست قد.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).
متمائرلغتنامه دهخدامتمائر. [ م ُ ت َ ءِ ] (ع ص ) (از «م ٔر») فخرکننده و نازنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به یک دیگر نازنده و فخرکننده . (ناظم الاطباء). رجوع به تمائر شود.
مکمللغتنامه دهخدامکمل .[ م ُ ک َم ْ م ِ ] (ع ص ) تمام و کامل گرداننده . (غیاث )(آنندراج ). تمام کننده . مُتِم ّ. کامل کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مجرد نسب علت بزرگی و پادشاهی نیست و الا حسب ذاتی وجوداً و عدماً مکمل ومنقص آن نتواند بود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص
متمیرلغتنامه دهخدامتمیر. [ م َ ] (ع ص ) نره ٔ سخت و درشت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به مُتمَئِرّ شود.
متمائنلغتنامه دهخدامتمائن . [ م ُ ت َ ءِ] (ع ص ) مرد ریاکار در دوستی . (ناظم الاطباء). مرد ریاکار. || دروغگو . (از فرهنگ جانسون ).
متمدللغتنامه دهخدامتمدل . [ م ُ ت َ م َدْ دِ ] (ع ص ) دستار بر سر پیچیده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تمدل شود.
متمئللغتنامه دهخدامتمئل . [ م ُ م َ ءِل ل ] (ع ص ) (از «ت م ل ») مرد دراز و راست قد.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).
متمائرلغتنامه دهخدامتمائر. [ م ُ ت َ ءِ ] (ع ص ) (از «م ٔر») فخرکننده و نازنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به یک دیگر نازنده و فخرکننده . (ناظم الاطباء). رجوع به تمائر شود.
تمتملغتنامه دهخداتمتم . [ ت ُ ت ُ ] (اِ) قطاس باشد و آن دم گاو کوهی است که سپاهیان آن را از نیزه و علم آویزند و بر گردن اسب بندند. (برهان ) (ناظم الاطباء). غژغاو را گویند که به ترکی قطاس خوانند و آن دم گاو کوهی است که در ختا و ترکستان پیدا شود و سپاهیان آن را از نیزه و علم و طوق آویزند و به ج
تمتمدیکشنری عربی به فارسیمن من , غرغر , لند لند , سخن زير لب , من من کردن , جويده سخن گفتن , غرغر کردن
تمتمفرهنگ فارسی عمیدمنگولهای که از موهای دم غژغاو درست میکردند و سپاهیان آن را از نیزه و علم میآویختند یا بر گردن اسب میبستند؛ پرچم.
تمتمفرهنگ فارسی معین(تُ تُ) (اِ.) منگوله ای که از موی دم گاومیش هندی درست می کردند و آن را بر سر نیزه یا گردن اسب می بستند.