متمتعلغتنامه دهخدامتمتع. [ م ُ ت َ م َت ْ ت ِ ] (ع ص ) برخورداری یابنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که برخورداری می یابد. (ناظم الاطباء). برخوردار از چیزی و کامران و مسرور. (ناظم الاطباء). بهره یاب . بهره مند. بهره ور. برخوردار. محظوظ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- <span class="hl"
متمتعفرهنگ فارسی معین(مُ تَ مَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برخوردار از چیزی ، بهره مند. 2 - کسی که عمره (زیارت بیت الله با شرایط خاص ) به جا آورد.
متمتعفرهنگ مترادف و متضادبرخوردار، بهرهور، بهرهمند، حظیظ، رستیخوار، کامران، کامیاب، متلذذ، متنعم، مستفید، منتفع ≠ بینصیب، محروم
متمتةلغتنامه دهخدامتمتة. [ م َ م َ ت َ ] (ع مص ) (از «م ت ت »)پیوند خویشی جستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) خواهان پیوند خویشی . (ناظم الاطباء).
مثمثةلغتنامه دهخدامثمثة. [ م َ م َ ث َ ] (ع مص ) تراویدن خیک آب را. مِثماث . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تر کردن پلیته را به روغن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). فتیله را به روغن آغشتن . (از اقرب الموارد). || آمیختن و شورانیدن . (منتهی الارب
مطمطةلغتنامه دهخدامطمطة. [ م َ م َطَ ] (ع مص ) سستی کردن در خط یا در سخن . (منتهی الارب ). آهسته گفتن و دیر و کند نوشتن . (ناظم الاطباء).
متمتع شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. برخوردار شدن، بهرهور شدن، تمتع یافتن، منتفع شدن، بهرهمند شدن ۲. کامران شدن، کامیاب گشتن
متمتعةلغتنامه دهخدامتمتعة. [ م ُ ت َ م َت ْ ت ِ ع َ ] (ع ص ) مؤنث متمتع، عمره گذراننده : چون زن در مکه شود و متمتعه باشد. (ترجمه النهایه ٔطوسی چ سبزواری ج 1 ص 183). و رجوع به متمتع شود.
متمتع شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. برخوردار شدن، بهرهور شدن، تمتع یافتن، منتفع شدن، بهرهمند شدن ۲. کامران شدن، کامیاب گشتن
متمتعةلغتنامه دهخدامتمتعة. [ م ُ ت َ م َت ْ ت ِ ع َ ] (ع ص ) مؤنث متمتع، عمره گذراننده : چون زن در مکه شود و متمتعه باشد. (ترجمه النهایه ٔطوسی چ سبزواری ج 1 ص 183). و رجوع به متمتع شود.
متمتع شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. برخوردار شدن، بهرهور شدن، تمتع یافتن، منتفع شدن، بهرهمند شدن ۲. کامران شدن، کامیاب گشتن