متنافرلغتنامه دهخدامتنافر. [ م ُ ت َ ف ِ] (ع ص ) هراسان و گریزان از ترس و بیم . (ناظم الاطباء). || برنده همدیگر را نزد حاکم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || الفاظی را گویند که به گفتن مشکل بود و یکدیگر را امتحان کنند به گفتن الفاظ متنافر یا دو بار یا سه بار بر وِلا بتوانند گفتن [ یا نه ]
متنافرفرهنگ فارسی معین(مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دو خط که نه متوازی باشند و نه متقاطع . 2 - دور شونده از یکدیگر.
متنفرلغتنامه دهخدامتنفر. [ م ُ ت َ ن َف ْ ف ِ ] (ع ص ) رمنده و نفرت کننده . (غیاث ) (آنندراج ). نفرت دارنده و کراهت دارنده و گریزان و بیزار. (ناظم الاطباء). رجوع به تنفر شود.- متنفر شدن ؛ گریزان شدن . رمیدن : چند روزپیش او مقیم بود بعد از آن
متنفرفرهنگ فارسی عمید۱. نفرتدارنده؛ بیزار.۲. گریزان: ◻︎ من آزمودهام این رنج و دیده این زحمت / ز ریسمان متنفر بُوَد گزیدۀ مار (سعدی۲: ۶۴۸).
ناجوردیکشنری فارسی به عربیاحمق , اشف , بعيدا , خاطي , غير متوافق , غير مستوي , غير ملائم , غير مناسب , متباين , متنافر , متناقض
نامتفقلغتنامه دهخدانامتفق . [ م ُت ْ ت َ ف ِ ] (ص مرکب ) غیرمتفق . متنافر. (دانشنامه ٔ علائی ، کتاب موسیقی ص 358 از مقدمه ٔ لغت نامه ).