متواضعلغتنامه دهخدامتواضع. [ م ُ ت َ ض ِ ] (ع ص ) فروتن . (زمخشری ) (مهذب الاسماء). فروتنی کننده ونرم گردنی و زاری نماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فروتنی کننده و نرمی کننده و خواری نماینده . فرمان بردار و فروتن و با خضوع و احترام کننده و باادب و ملایم . (ناظم الاطباء)
متواضعدیکشنری عربی به فارسیزبون , فروتن , متواضع , محقر , پست , بدون ارتفاع , پست کردن , فروتني کردن , شکسته نفسي کردن
متواضعدیکشنری فارسی به انگلیسیhumble, modest, nice, obeisant, respectful, reverent, reverential, self-effacing
متوادعلغتنامه دهخدامتوادع . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) با هم آشتی کننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توادع شود.
متواضحلغتنامه دهخدامتواضح . [ م ُ ت َ ض ِ ] (ع ص ) نبرد کننده ٔ در آب دادن و در رفتن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تواضح شود.
متواضعانهلغتنامه دهخدامتواضعانه . [ م ُ ت َ ض ِ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) بطور مهربانی وخوش خلقی و نوازندگی . (ناظم الاطباء). با تواضع و فروتنی . در حال افتادگی و نرمی . و رجوع به تواضع شود.
متواضعانهلغتنامه دهخدامتواضعانه . [ م ُ ت َ ض ِ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) بطور مهربانی وخوش خلقی و نوازندگی . (ناظم الاطباء). با تواضع و فروتنی . در حال افتادگی و نرمی . و رجوع به تواضع شود.
نامتواضعلغتنامه دهخدانامتواضع. [ م ُ ت َ ض ِ ] (ص مرکب ) سرکش . مغرور. متکبر. مقابل متواضع، به معنی فروتن و خاضع.