متوسطلغتنامه دهخدامتوسط. [ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (ع ص ) میانه . (واژه های نو فرهنگستان ایران ). در میان واقع شده و میانه . نه خوب و نه بد. و میانه گیرنده از چیزی که نه جید باشد ونه ردی . (ناظم الاطباء). چیزی میانه گیرنده نه جید ونه ردی . (آنندراج ). وسط. نه اعلی نه ادنی . نه خوب ونه بد. (یادداشت
متوسطدیکشنری عربی به فارسیمياني , وسطي , مابين , ميانه , متوسط , ميانگين , حد فاصل , اهل کشور ماد , حد وسط , ميانحال , وسط
متوسطدیکشنری عربی به فارسیميانه , متوسط , وسطي , واقع دروسط , حد وسط , ميانه روي , اعتدال , منابع درامد , عايدي , پست فطرت , بدجنس , اب زيرکاه , قصد داشتن , مقصود داشتن , هدف داشتن , معني ومفهوم خاصي داشتن , معني دادن , ميانگين
متوسطفرهنگ فارسی عمید۱. نه خوب و نه بد، نه بلند و نه کوتاه؛ میانه.۲. میانهگیر؛ میانهرو.۳. آنکه به لحاظ اجتماعی در مرتبۀ میانه قرار دارد؛ دارای مرتبۀ اجتماعی میانه.
متوسدلغتنامه دهخدامتوسد. [ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (ع ص ) آنکه بالین گرداند چیزی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که قرار میدهد چیزی را زیر سر خود مانند بالش . (ناظم الاطباء). و رجوع به توسد شود.
دریای متوسطلغتنامه دهخدادریای متوسط. [ دَرْ ی ِ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (اِخ ) بحر متوسط. بحرالروم . دریای فلسطین . دریای بزرگ . (از قاموس کتاب مقدس ). دریای مدیترانه . و رجوع به دریای مدیترانه شود.
حد متوسطلغتنامه دهخداحد متوسط. [ ح َدْ دِ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حد وسط. درجه ٔ میانگین .
متوسطاتلغتنامه دهخدامتوسطات . [ م ُ ت َ وَس ْ س ِ] (ع ص ، اِ) ج ِ متوسط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اصطلاح فلسفی ) متوسطات ، موجودات متوسط عقول و نفوس و بالاخره وسائط در سریان فیض به عالم ناسوت را گویند. (از فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی ) : فلابد من متوسطات مترتبة طول
متوسطةلغتنامه دهخدامتوسطة. [ م ُ ت َ وَس ْ س ِ طَ ](ع ص ) مؤنث متوسط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مدرسه ٔ متوسطه ؛ مدرسه ٔ میان ابتدایی و عالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دبیرستان .
دریای متوسطلغتنامه دهخدادریای متوسط. [ دَرْ ی ِ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (اِخ ) بحر متوسط. بحرالروم . دریای فلسطین . دریای بزرگ . (از قاموس کتاب مقدس ). دریای مدیترانه . و رجوع به دریای مدیترانه شود.
متوسطاتلغتنامه دهخدامتوسطات . [ م ُ ت َ وَس ْ س ِ] (ع ص ، اِ) ج ِ متوسط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اصطلاح فلسفی ) متوسطات ، موجودات متوسط عقول و نفوس و بالاخره وسائط در سریان فیض به عالم ناسوت را گویند. (از فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی ) : فلابد من متوسطات مترتبة طول
متوسطةلغتنامه دهخدامتوسطة. [ م ُ ت َ وَس ْ س ِ طَ ](ع ص ) مؤنث متوسط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مدرسه ٔ متوسطه ؛ مدرسه ٔ میان ابتدایی و عالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دبیرستان .
دریای متوسطلغتنامه دهخدادریای متوسط. [ دَرْ ی ِ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (اِخ ) بحر متوسط. بحرالروم . دریای فلسطین . دریای بزرگ . (از قاموس کتاب مقدس ). دریای مدیترانه . و رجوع به دریای مدیترانه شود.
حد متوسطلغتنامه دهخداحد متوسط. [ ح َدْ دِ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حد وسط. درجه ٔ میانگین .
حشو متوسطلغتنامه دهخداحشو متوسط. [ ح َ وِ م ُت َ وَس ْ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حشوی که بر زیبائی نیفزاید، و عیبی نیز وارد نسازد. شمس قیس آرد:گر خیره مرا زیر و زبر خواهی کرداز عمر خود ای دوست چه بر خواهی کرد.لفظ «ای دوست » حشو متوسط است چه هر چند در عذوبت و رونق شعر مدخل ندارد عیب
جنس متوسطلغتنامه دهخداجنس متوسط. [ ج ِ س ِ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) دیگر اجناس خارج از جنس سافل و جنس عالی یعنی جنس الاجناس ، جنس متوسط باشند. رجوع به اساس الاقتباس ص 29 و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
فرس متوسطلغتنامه دهخدافرس متوسط. [ ف ُ س ِ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (اِخ ) زبان پهلوی است .(یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فارسی میانه شود.