متوغللغتنامه دهخدامتوغل . [ م ُ ت َ وَغ ْ غ ِ ] (ع ص ) دررونده و دور شونده در شهرها. (آنندراج ) (منتهی الارب ). کسی که سفر دور و دراز میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به توغل شود.
متوغلفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه سفر دورودراز کند؛ کسی که به شهرهای دور سفر میکند.۲. مبالغهکننده در کاری.
متوغلفرهنگ فارسی معین(مُ تَ وَ غِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیک مشغول شونده در کاری . 2 - دور رونده در شهرها؛ ج . متوغلین .
متغوللغتنامه دهخدامتغول . [ م ُ ت َ غ َوْ وِ ] (ع ص ) گوناگون و رنگارنگ . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). گوناگون شونده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). متلون . (از محیط المحیط). || پایمال و منهدم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متغیللغتنامه دهخدامتغیل . [ م ُ ت َ غ َی ْ ی ِ ] (ع ص ) درخت ستبر و درهم پیچیده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). درخت سایه افکن و درهم پیچیده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کسی که پیوسته در بیشه و جنگل زیست میکند،ساکن در جنگل . (ناظم الاطباء). مرد در بیشه درآینده و پا
طبقات حکمالغتنامه دهخداطبقات حکما. [ طَ ب َ ت ِ ح ُ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سهروردی در حکمت اشراق طبقات حکما را بدینسان بیان کرده است : و ایشان را طبقاتی است بدینسان : حکیم الهی متوغل در تاله یعنی حکمت ذوقی بدون توغل در بحث یا حکمت بحثی . و حکیمی که در حکمت بحثی توغل دارد، ولی درحکمت تاله یا
نفس محجوبهلغتنامه دهخدانفس محجوبه . [ ن َ س ِ م َ ب َ / ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد نفس اماره ٔ متوغل در مادیات است . (فرهنگ علوم عقلی ص 599 از واردات قلبیه ص 273).
ارماذنلغتنامه دهخداارماذن . [ ] (اِخ ) نام کاهنی که زبان بطعن مذهب ارسطو دراز کرده ، عبده ٔ اصنام را بر ایذای او اغوا می کرد. (حبط ج 1 ص 59). و او همانست که شهرزوری درباره ٔ وی گفته ، پس از فوت اسکندر ارسطو به آتن بازگشت و مدت
حکیملغتنامه دهخداحکیم . [ ح َ ] (ع ص ، اِ)دانا. (غیاث ). فرزانه . (مفاتیح العلوم ) (فرهنگ اسدی ). فرزان . خردپژوه . داننده . خردمند. دانشمند. || درست کار. (مهذب الاسماء) (السامی ) (زوزنی ). کننده ٔ کارهای سزاوار. || درست گفتار. (دهار)(السامی ) (مهذب الاسماء). || راست گفتار. || راست کار. (دهار
شقاوتلغتنامه دهخداشقاوت . [ ش َ / ش ِ وَ ] (از ع ، اِمص ) نکبت و خواری و بدبختی و پریشانی . (ناظم الاطباء). بدبختی . (غیاث اللغات ). شقا. شقاء. شقو. شقوت . شقوة. عسر.شدت . سختی . نکبت . بداختری . مقابل سعادت . خلاف سعادت .نقیض سعادت . مقابل نیک اختری . (یادداش