متکثرلغتنامه دهخدامتکثر. [ م ُ ت َ ک َث ْ ث ِ ] (ع ص ) افزوده ومتزاید. (ناظم الاطباء). بسیار. (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) : پس اگر چنین نیست ، و هر صفتی را بذات خویش معنی دیگریست ، یک جوهر شش صفت متکثر باشد، متوحد و منفرد نباشد. (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص <span cl
متقترلغتنامه دهخدامتقتر. [ م ُ ت َ ق َت ْ ت ِ ] (ع ص ) آماده شونده کارزار را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سلاح پوشیده ٔ آماده ٔ کارزار. (ناظم الاطباء). || خشمناک و غضبناک . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقتر شود.
متقطرلغتنامه دهخدامتقطر. [ م ُ ت َ ق َطْ طِ ] (ع ص ) آن که آماده شود کارزار را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آماده ٔ کارزار. (ناظم الاطباء). || خوشبوی مالیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خوشبوی شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تق
متقاطرلغتنامه دهخدامتقاطر. [ م ُ ت َ طِ ] (ع ص ) قطره قطره چکنده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). هر آنچه می چکد و قطره قطره می ریزد. (ناظم الاطباء). || چیزی پیاپی گردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). گروه گروه پس از یکدیگر آینده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تقاطر شود.
متکاثرلغتنامه دهخدامتکاثر. [ م ُ ت َ ث ِ ] (ع ص ) با همدیگر نبردکننده در بسیاری مال . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکاثر شود. || افزون . || افزوده . || متزاید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متکثرةلغتنامه دهخدامتکثرة. [ م ُ ت َ ک َث ْ ث ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث متکثر. بسیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
واحد عرضیلغتنامه دهخداواحدعرضی . [ ح ِ دِ ع َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )در اصطلاح فلسفه ٔ قدیم واحد عرضی واحد مجازی است و بر دو قسم است یکی آنچه ظاهرالتکثر است مانند جنس واحد که جامع جمله ٔ انواع کثیره میباشد و مانند نوع واحد که جامع جمله ٔ اشخاص کثیره است و مانند شخص واحد که مرکب از اجزای کثیره
متجزیلغتنامه دهخدامتجزی . [ م ُ ت َ ج َزْ زی ] (ع ص ) (از «ج زء») پاره پاره گردیده . (آنندراج ). جزٔجزٔشده . (ناظم الاطباء). || پاره پاره گردنده . (فرهنگ فارسی معین ). || تجزیه شونده . (فرهنگ فارسی معین ) : و این صنع بر این جوهر متجزی متکثر که جسم است به فرمان کسی افتاد
واحد بالترکیبلغتنامه دهخداواحد بالترکیب . [ ح ِ دِ بِت ْ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عبارت از امری است که متکثر بالفعل باشدو آن را واحد بالاجتماع نیز گویند و بدیهی است که وحدت آنها همان حالت و هیئت وحدانی اجتماعی است . و به طور کلی هر امری که به جهتی از جهات وحدت داشته باشداز آن لحاظ واحد است مثلا ا
متوحدلغتنامه دهخدامتوحد. [ م ُ ت َ وَح ْ ح ِ ] (ع ص ) فرد یگانه و بی مثل و بی مانند و تنها و مجرد. (از ناظم الاطباء). یگانه . منفرد. صاحب یگانگی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجل متوحد؛ مرد یگانه . واﷲ المتوحد؛ اﷲ صاحب یگانگی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). رجل متوحد؛ مرد یگانه و نیز از صفات
واحد جوهریلغتنامه دهخداواحد جوهری . [ ح ِ دِ ج َ / ج ُ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) واحد حقیقی است که بر دو قسم میباشد یکی واحد جوهری بالوهم ، دیگر واحد جوهری بالفعل . واحد جوهری بالوهم عبارت از واحد عددی است که اصل عدد و مبداء آن است . واحد جوهری بالفعل عبارت از
متکثرةلغتنامه دهخدامتکثرة. [ م ُ ت َ ک َث ْ ث ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث متکثر. بسیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل شود.