مثقبلغتنامه دهخدامثقب . [ م ِ ق َ] (اِخ ) راهی است میان شام و کوفه . (از منتهی الارب ). طریقی است بین یمامه و کوفه . (از معجم البلدان ).
مثقبلغتنامه دهخدامثقب . [ م َ ق َ / م ِ ق َ ] (ع اِ) راه بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مثقبلغتنامه دهخدامثقب . [ م ِ ق َ ] (اِخ ) راه عراق از کوفه تا مکه . (از منتهی الارب ). راهی است بین مکه و کوفه . (از معجم البلدان ).
مثقبلغتنامه دهخدامثقب . [ م ُ ث َق ْ ق ِ ] (ع ص ) سوراخ کننده در چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که بسیار سوراخ می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثقیب شود. || آنکه آتش بر می افروزد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
مثقبلغتنامه دهخدامثقب . [ م ِ ق َ ] (ع اِ) برمه . (دهار) (زمخشری ). برما. (منتهی الارب ). آنچه بدان در چیزی سوراخ کنند به هندی بر ما گویند، این صیغه ٔ اسم آلت است از ثقب به معنی سوراخ کردن . ج ، مثاقب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برما. برماه . برماهه . برمای . گردبر. گرده بر. بیرم . مت
مثقب العبدیلغتنامه دهخدامثقب العبدی . [ م ُ ث َق ْ ق ِ بُل ْ ع َ دی ی ] (اِخ )عائذبن محصن بن ثعلبة (متوفی در حدود 35 قبل از هجرت ) شاعر جاهلی از بنی عبدالقیس و از مردم عراق است که به ملک عمروبن هند پیوست و او را مدح گفت . وی را درباره ٔ نعمان منذر نیز مدایحی است . ا
متقوبلغتنامه دهخدامتقوب . [ م ُ ت َ ق َوْ وِ ] (ع ص ) پوست برکنده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مار از پوست بیرون آمده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پوست برکنده از خارش ، وگر، و موی سترده . || کسی که چند جای از پوست سر او کنده شده باشد
مثاقبلغتنامه دهخدامثاقب . [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مِثقَب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مثقب شود.
مثاقیبلغتنامه دهخدامثاقیب . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مثقوب . مرواریدهای سوراخ شده . لآلی سفته : و اذا ثقبت اللآلی قیل لهامثاقیب علی وزن مملوک و ممالیک . (الجماهر ص 132).
مثقوبلغتنامه دهخدامثقوب . [ م َ ] (ع ص ) سوراخ دار. (آنندراج ). سوراخ شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سفته . سوراخ کرده . سوراخ شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مثقبهلغتنامه دهخدامثقبه . [ م ِ ق َ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) مِثقَب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تاشرط شغل سوزن و سوزنگری به عرف آخر بود به مثقبه اول به مطرقه . سوزنی (یادداشت ایضاً).با آلات و اسب
مثقب العبدیلغتنامه دهخدامثقب العبدی . [ م ُ ث َق ْ ق ِ بُل ْ ع َ دی ی ] (اِخ )عائذبن محصن بن ثعلبة (متوفی در حدود 35 قبل از هجرت ) شاعر جاهلی از بنی عبدالقیس و از مردم عراق است که به ملک عمروبن هند پیوست و او را مدح گفت . وی را درباره ٔ نعمان منذر نیز مدایحی است . ا
جره ٔ مثقبهلغتنامه دهخداجره ٔ مثقبه . [ ج ُرْ رَ / رِ ی ِ م ُ ث َق ْ ق ِ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کرزه ٔ آتش افروز از تثقیب به معنی تسعیر. دمه . آتش افروز. آتش فروز. (یادداشت مؤلف ).
مثقب العبدیلغتنامه دهخدامثقب العبدی . [ م ُ ث َق ْ ق ِ بُل ْ ع َ دی ی ] (اِخ )عائذبن محصن بن ثعلبة (متوفی در حدود 35 قبل از هجرت ) شاعر جاهلی از بنی عبدالقیس و از مردم عراق است که به ملک عمروبن هند پیوست و او را مدح گفت . وی را درباره ٔ نعمان منذر نیز مدایحی است . ا
مثقبهلغتنامه دهخدامثقبه . [ م ِ ق َ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) مِثقَب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تاشرط شغل سوزن و سوزنگری به عرف آخر بود به مثقبه اول به مطرقه . سوزنی (یادداشت ایضاً).با آلات و اسب